خدایا کِی خواهم توانست پدر را بکشم و آزادانه زنی را در آغوش بکشم ؟ کِی میرسد آن روز که بتوانم درهای حصار را باز کنم و برادران فراری و ولگردم با دیدن خواهر و برادران داخل حصار شاد شوند و برگردند و آغوش مادرشان را ببویند و گریه کنند و درباه غریبی در شهرها صحبت کنند ؟
عالییییی
عالی