نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات پرتقال منتشر کرد:
«من میتوانم با مردهها حرف بزنم... نه، اشتباه نخواندید. کاملاً حقیقت دارد. وقتی نُه ساله بودم پدر و مادرم مردند و من به نیویورک فرستاده شدم تا با عمویی که نمیشناختم زندگی کنم. شاید پیش خودتان فکر کنید، پس حداقل یتیم نیستی. اما میدانید، من قبل از این اتفاق حتی عمو مونتی را ندیده بودم و پدرم هم آنقدر رابطۀ محکمی با او نداشت که بخواهد من را به او بسپارد. در واقع آنها از هم متنفر بودند. اما پدر و مادرم از کجا باید میدانستند که قرار است قطارشان با یک قطار دیگر تصادف کند و زندگی آنها و صدها نفر دیگر به پایان برسد؟ حتی هنوز وصیتنامهشان را هم ننوشته بودند. چند روز بعد از مرگ آنها، من با هواپیما به نیویورک رفتم. مجبور بودم خودم تنها تاکسی بگیرم و به ساختمان دربوداغانی با سنگهای قهوهای بروم که به نظر میرسید هر لحظه ممکن است فرو بریزد. خودم باید چمدانم را از آن پلههای بِتُنی ترکخورده بالا میبردم و زنگی را میزدم که کنارش با یک ماژیک قرمز و با خطی بد نوشته شده بود: سانتیاگو.»
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
کتاب کتابخانۀ ارواح از سایت گودریدز امتیاز 3.8 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب کتابخانۀ ارواح از سایت آمازون امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
رمان کتابخانۀ ارواح، جلد اول یک مجموعۀ چند جلدی از داستانهای ترسناک است. این کتاب اثر نویسندۀ جوان و تازهکار ریچارد دنی است و در سال 2017 منتشر شد. کتابخانۀ ارواح رمانی فاتتزی، معمایی، ماوراءالطبیعه و داستان پسری نوجوان است که نیروی خارقالعاده دارد و میتواند ارواح را ببیند، او تلاش میکند تا ارواح شیطانصفت را از بین ببرد و در این میان درگیر ماجراهای مختلف میشود.
کتابخانۀ ارواح مناسب نوجوانهایی است که به داستانهای فانتزی و ترسناک علاقه دارند. نوجوانان از داستان کتابخانهٔ ارواح شجاعت را میآموزند اما بزرگسالانی که به داستانهای ماجراجویی نیز علاقهمند هستند از خواندن آن لذت خواهند برد.
«در مسیر حرکتمان که زیاد هم طول کشید، از بخش بزرگ کتابهای تخیلی و مجسمۀ مرلین رد شدیم، همینطور از مجسمۀ جادوگری که روی سکویی از کتابهای بُرنزی قرار داشت. کمی جلوتر، چند میز را به هم چسبانده و صفحۀ شطرنج غولپیکری را وسطشان قرار داده بودند که هر کدام از مُهرههایش به بزرگی یک گربۀ خانگی بود. در تمام مدتی که راه میرفتیم من هیچ آدم زنده یا مردهای ندیدم. هر چند میتوانستم صدای یکی دو نفر را بشنوم؛ یکی خارجی حرف میزدم و دیگری هم آنقدر سریع زمزمه میکرد که چیزی از حرفهایش نفهمیدم. ممکن بود روحهایی باشند که نمیخواهند ظاهر شوند یا پژواک روحهای گمشدهای که از آنجا میگذشتند. همانطور که در کتابخانه پیش میرفتیم، با خودم فکر میکردم یعنی چند تا کتاب در این کتابخانۀ بزرگ وجود دارد؟ فضا آنقدر بزرگ و بیانتها بود که به نظرم کتابخانۀ عمومی نیویورک در مقابل آن کوچک به نظر میرسید.»
«جید در حالی که باز هم انگشتهایش را در هم میپیچاند و لابد نگران بود که خانم فریاستون بابت حرفهایش او را بکشد، گفت: «اگه اینو میگفتیم شاید هیچکس دیگهای دلش نمیخواست بیاد.» باید دست از این کارم برمیداشتم، خیلی کنجکاوانه بود. بنابراین گفتم: «با عموم راجع بهش حرف میزنم.» و قبل از اینکه قدمی دیگر برداریم، یک روحِ کاملاً ظاهرشده، تصمیم گرفت سلام کند. جید به عقب تِلوتِلو خورد و تقریباً روی زمین افتاد. احتمالاً این هم یکی دیگر از روحهایی بود که تابهحال ندیده بود. در حالی که دمای اطرافمان آنقدر پایین آمده بود که دندانهایم به هم میخوردند، به روح خیره شدم. حسابی قوی بود، اما قرار نبود اوضاع اینطوری پیش برود. من نمیتوانستم جلوی جید با یک روح کار کنم. این همه چیز را خراب میکرد. روح، پسر کوچک هفت-هشت سالهای بود و قطاری آهنی در دست داشت که نورانیتر از خودش میدرخشید. این یعنی او یا داشت مضطرب یا عصبانی میشد.»
«ما بیخانمان بودیم. تمام وسایل و داراییهایی که موقعِ آمدن به نیویورک برای زندگی با مونتی همراه خودم آورده بودم، از بین رفته بودند. کُلکسیون کلیدهای پدرم، خرس عروسکیام که برایم شانس میآورد، نوار ویدئوی مادرم، پر از قسمتهای سریال من عاشق لوسیام، همهشان از بین رفته بودند. همانطور که جلوی اشکهایم را گرفته بودم، از روی صندلیام بلند شدم و بیتوجه به مونتی از اتاق بیرون آمدم. دلم میخواست او را بزنم؛ دلم میخواست آنقدر محکم با مشت به صورتش بزنم که خودش را فراموش کند، دلم میخواست همان لحظه از آنجا بروم. با عجله در راهرو راه افتادم و سمت در ورودی رفتم. قبل از اینکه به در برسم، دستی روی شانهام خورد و من را برگرداند. برگشتم و جید را دیدم. چیزی در صورتش به من میگفت که حرفهای من و مونتی را شنیده. دلم میخواست جیغ بکشم.»
سایمون سانتیاگو از زمانی که به یاد داشت میتوانست مردهها را ببیند و با آنها صحبت کند. زمانی که پدر و مادرش در یک حادثۀ قطار کشته میشوند، او مجبور میشود برای ادامۀ زندگی نزد عموی کلاهبردار خود برود که حتی تابهحال یک بار هم او را ندیده است. به زودی سایمون دستیار عمویش در آژانس راندن ارواح میشود و کارهای سخت عمویش یعنی خلاص شدن از شر ارواح را انجام میدهد. اکنون سایمون سیزده ساله با حداکثر توانایی خود آماده است تا وظایف بزرگتری را برعهده بگیرد چون با موفقیت سایمون، آژانس ارواح عمویش هر روز پررونقتر میشود. تا اینکه کتابداری ناامید از کتابخانهای تسخیرشده با آنها تماس میگیرد و سایمون بسیار مشتاق است تا وظیفۀ جدیدش را بپذیرد. اما وقتی سایمون و عمویش به این کتابخانه میرسند، سایمون متوجه میشود چیز دیگری هم کتابخانه را تسخیر کرده و عطشی برای به دست آوردن روح سایمون وجود دارد. سایمون از لحظهای که پا به کتابخانه میگذارد خطر را حس میکند. او سعی میکند با کمک یک داوطلب جوان بفهمد واقعاً چه اتفاقی در این کتابخانه افتاده است. آیا سایمون و دوست جدیدش زنده خواهند ماند؟
کتابخانۀ ارواح یک داستان فانتزی، ترسناک و جذاب برای نوجوانان است. بنابراین اگر خودتان یا نوجوانتان از خواندن این کتاب لذت بردید، ما خواندن کتابهای زیر را نیز به شما پیشنهاد میکنیم.
- کارناوال شوم اثر جذاب دیگری از ریچارد دنی، نویسندۀ کتابهای ترسناک و فانتزی است. این کتاب جلد دوم کتابخانۀ ارواح است و داستان روح دلقک شیطانصفتی است که بچهها را برای شیاطین قربانی میکند و شهر را به تسخیر خود در میآورد. او بچههای زیادی را میدزدد تا زمانی که سایمون و عمویش تصمیم میگیرند با این روح خبیث مبارزه کنند.
- تیمارستان متروک اثر دن پابلوکی نویسندۀ معروف داستانهای ترسناک است. این کتابْ داستان یک تیمارستان است که در اتاق 13 آن اتفاقات عجیب و غریبی میافتد. پسری به نام نیل کیدی به همراه خانوادهاش به شهری آمده که این تیمارستان در آنجا واقع است و چون شایعاتی دربارۀ آن میشنود کنجکاو میشود و به همراه دوست جدیدش وارد این تیمارستان میشود.
- سهگانۀ محدودهی مرگ اثر کاترین آردن نویسندۀ داستانهای ترسناک است. این رمان برندۀ جایزۀ آمازون شده است و داستان دختر یازدهسالهای به نام الیویا است که بسیار به کتابها علاقهمند است و تنها دوستانش کتابها هستند، اما اگر تمام خیالات این دختر یازده ساله ناگهان به واقعیت تبدیل شود چه اتفاقی میافتد؟
- کتاب دختری که ماه را نوشید اثر کلی بارن هیل نویسندۀ آمریکایی است. این کتاب در سال 2017 برندۀ مدال نیوبری شد. دختری که ماه را نوشید داستان دختری به نام لونا است که جادوگری به نام زان او را در جنگل پیدا میکند و باعث میشود تصادفی قدرتهای جادویی خارقالعادهای پیدا کند. او خودش لونا را بزرگ میکند اما باید قبل از اینکه خیلی دیر بشود به لونا یاد بدهد که چطور قدرتهای جادوییاش را کنترل کند.
_ کتابِ الریک ملنیبونِی اثر مایکل مورکاک نویسندهٔ انگلیسی است. مورکاک اولین بار این شخصیت را در داستان کوتاهِ «شهر رویایی» خلق کرد و این ضد قهرمان زال محکوم به فنای مورکاک تبدیل به یکی از شناختهشدهترین شخصیتهای ادبیات فانتزی شد. این اولین و کاملترین رمانِ مورکاک است که در آن به آخرین امپراتوری تمدن جزیرهٔ راکد ملنیبونی پرداخته است.
ریچارد دنی ساکن تگزاس است. او از خواندن کتاب، نوشتن، خوردن پیتزا، تماشای فیلمهای ترسناک و ساختن ویدیوهای یوتیوب لذت میبرد. سری داستانهای کتابخانۀ ارواح اولین رمان ترسناک اوست که با استقبال بسیاری نیز مواجه شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
کتتب خیلی خوبی بود. کم حجم و جذاب. من تو ٣ ساعت خوندم. ممنون
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم 😍