

انتشارات روزنه تقديم مي کند:
بوي گند از وجودش فواره مي زد. بوي لجن هاي آن کوچه ي خاکي را مي داد.[...] شير آب را باز کرد و همه شامپوها را روي سر خود خالي کرد و با قدرت تمام صابون خوشبو کننده را هرجاي بدنش که دستش مي رسيد مي کشيد؛ چشمه اي از بوي گند، از دورن وجودش جوشيده بود، تلو تلو کنان از حمام بيرون آمد. وسط حياط افتاد، سرفه اي کرد و با هر سرفه توده اي گند از دهانش بيرون مي زد، کم کم داشت محله را بو مي گرفت. بوي نفرت انگيز و تهوع آور او به همه ي کوچه هاي اطراف رسيده بود. آن طرف تر همسايه ها جلوي در حياطش جمع شده بودند. همهمه اي راه افتاده بود. پيرزن ها که تحملشان کمتر بود گوشه پيراهن گلدارشان را جلوي دماغشان گرفته و آهسته در گوش هم حرف هايي مي زدند که هيچ کس درست نميشنيد. بعد از دقايقي تمام شهر را بوي گند فرا گرفت و به صورت لايه اي دود مانند ضخميمي ، آسمان را در مي نورديد.
بريده اي از داستان لجن شده ها،برنده جايزه ي داستان نويسي قلم طلايي استان بوشهر
فروشگاه اينترنتي 30 بوک

شاید بپسندید













