حالا وقت دویدن است

انتشارات چشمه منتشر کرد:
حالا وقت دويدن است
در ميان روستايي ايستاده ام که انگار نه انگار روزي در آن زندگي ميکرده ام. ديگر جيزي از روستا باقي نمانده. ديگر از بچه هايي که مقابل در خانه ها بازي ميکردند اثري نيست. ديگر از اجاق هاي غذا اثري نيست. ديگر از خنده ها اثري نيست. از قصه هاي بابابزرگ اثري نمانده. از آغوش مامانم اثري نمانده. او را روي خاک پيدا ميکنم. آماي با صورت روي زمين دراز کشيده دست هايش طوري رو به جلو کشيده شده که انگار ميخواسته چيزي را چنگ بزند. پشتش را با لخته هاي خون پوشيده شده، او را با احتياط برميگردانم و سرش را بالا مي آورم. اسم مرا صدا نميزند. به من نگاه نمي کند. ديگر هرگز صدايم نخواهم کرد؛ ديگر هرگز مرا نمي بيند. آماي مرده.
فروشگاه اينترنتي 30 بوک