دیوارها

انتشارات ايجاز منتشر کرد:

ايستگاه پاياني دنيا را تصور کن
و پيرمردي که در آن جا ايستاده
همچون کلمات در باران خميده است
و مي گويد که من اين جا هستم
به انتظار مردي که قول يک اتاق را به من داده
گفته است که اثاثيه ندارد
حتي يک ذره هم برايم مهم نيست
باران مي بارد و اعتماد پيرمرد
چونان ساده لوحانه و چونان کورکورانه مي نمود
که آينده اي آرام برايش مي ديد
و تنها عابران مي فهميدند
که کسي زير برجستگي ماهتاب
او را به بازي گرفته است

فروشگاه اينترنتي 30بوک