

انتشارات تيسا منتشر کرد:
در نگاهي طعنه آميز و مغرورانه چشمانش را به نگاهم دوخته بود. چنگ بر آواي سکوت کشيد و لب به سخن گشود. گفت:
(نامم آناهيد است. براي همراهي ات به کاخ آمده ام، همراه من بيا.)
بسان خورشيد گرم و تابان بود. هم مي درخشيد و هم مي سوزاند. نگاهي عميق و با نفوذ داشت تا حدي که دليل رنگ باختن همه ي چيزهاي اطرافش بود. هر بار به چشمانش نگاه مي کردم در اطرافش همه چيز محو و نابود مي شد و قدرت ديدن را از دست مي دادم، مثل اينکه به يک نقطه ي نوراني خيره باشم، ديگر بعد از آن چيزي نمي ديدم. وقتي نگاه مي کرد وجودم قرباني اش مي شد.)
در نگاه اين زن زيباترين غريبه را مي بينم. او زيباست. وسوسه اي سنگين و پربهاست. نابودي ام را در او مي بينم. وقتي او را محو کنم بيهوده است، بيهوده مثل همه ي چيزهاي اطرافم. او زيباترين فريبنده است. فريبنده ترين فريباست. من فربهم از فريب اين فريبا!
فروشگاه اينترنتي 30 بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













