

ماتریالیسم
انتشارات مرکز منتشر کرد:
از نظر تري ايگلتون، ماترياليسم يا همان مادهگرايي انواع و ابعاد گوناگون دارد؛ ماترياليسم سفت و سخت داريم و ماترياليسم آبکي. اين نويسنده در کتاب پيش رو تلاش کرده تا با استفاده از نظريات مارکس، نيچه، فرويد و ويتگنشتاين، حقيقت ماترياليسمي را که بر فعاليتهاي جسماني زندگي روزانه انسان حاکم است، تشريح کند.
کتاب «ماترياليسم» درباره جسم است؛ ولي نه آن نوع جسمي که در مطالعات فرهنگي امروزي باب شده است؛ نه جسمي که وقتي از آن بحث ميشود، تصوري کوتهبينانه و انحصارگرا از آن ميشود و جز تکرار مکررات کسالتبار چيزي نيست.
تري ايگلتون در توضيحي که درباره مطالب اين کتاب داده، مينويسد: آنچه اينجا درباره جسم ميگوييم همانقدر در کامبوج صادق است که در انگلستان، همانقدر درباره زنان بلژيک صادق است که درباره مردان سريلانکا. اگر درباره هيلاري کلينتون صادق باشد، به همان اندازه درباره سيسرو نيز صادق بوده. فقط جزمانديشان پستمدرني که از نظرشان، عجبا، همه دعاوي کلي سرکوبگرند، البته به استثناي همين دعوي کلي، احتمالا با چنين رهيافتي رسوا خواهند شد.
مطالب کتاب «ماترياليسم» در پنج فصل اصلي تدوين شدهاند که عناوينشان به ترتيب عبارت است از: انواع ماترياليسم، راسو هم روح دارد؟، رهاسازي حواس، شادماني، زمين ناهموار
از متن کتاب: مارکس ميداند که جسم فاني است، رنج ميکشد و مشروط است به عواملي خارج از کنترل جسم. او در يکي از آثار اوليهاش مرگ را پيروزي نوع بر فرد ميداند. با اين حال، بنيان فهم او از نوع بشر مقوله عامليت است. همانطور که جان مکموري فيلسوف اسکاتلندي ميگويد، «شناخت ما از جهان در وهله اول جنبهاي از عمل ما در جهان است». نزد مارکس، صورت اوليه اين عمل کار است. آدميان تنها با کار بر محيط اطراف خود به حيات خويش ادامه ميدهند، و سرشت خاص جسمهاي ايشان است که به آنها اجازه چنين کاري ميدهد. مثلا، اين واقعيت که انسانها حيوانات واجد زباناند، بدان معناست که ميتوانند برنامههاي مشترکي بريزند که لازمه بازتوليد حيات مادي آنهاست. پس آنچه براي مارکس مهم است چيزي است که او «شاکله فيزيکي [انسانها]... و در نتيجه رابطه مابقي طبيعت» مينامد، طبيعتي که او در جايي آن را «جسم غيرارگانيک انسان» وصف ميکند. بنا به تاکيد او، همه پژوهشهاي تاريخي «بايد از اين پايههاي طبيعي و تغيير وضعشان در طي تاريخ از طريق فعاليت انسانها آغاز کنند.» جسم مسلما منشا تاريخ انسان است. انسانها خبر از نوعي طبيعت مادي ميدهند (يا آنطور که مارکس مينامد، «وجود نوعي») که شامل قابليت تحقق نفس و بازتوليد آنها، و در نتيجه دگرگون کردن شرايط هستي آنهاست. اين است معناي تاريخ داشتن.
فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













