دلم نمیخواهد تلفن را بردارم. ترجیح میدهم به اتاق خواب بابا بروم و به زمین و زمان فحش دهم. بگویم که چه وقت بدی را برای بودن در بیمارستان انتخاب کرده است یا با مشت به دیوار بکوبم.
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات نون منتشر کرد:
آدام سیلورا، نویسندهی جوان اما باتجربه که این روزها در آمریکا ستارهای در حال اوج شناخته میشود، در نیویورک متولد شد. قبل از اینکه به نویسندگی روی بیاورد، کتابفروش بود و بعد به شرکت در حال توسعهای پیوست که برای جوانها و نوجوانها به شیوهای نوین و خلاقانه کتاب نقد میکرد. پس از آن، شروع به نوشتن کرد و کتابهایش، یکی پس از دیگری، جزئی جدانشدنی از فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز شدند و دهها جایزهی ریز و درشت را از آنِ این نویسندهی جوان کردند.
«هر دو درنهایت میمیرند» داستانی است الهامبخش، احساساتبرانگیز، دلربا و خیرهکننده که به ما یادآوری میکند بدون مرگ، زندگی و بدون غم، عشق و دوستی معنایی ندارد و میشود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم.
پنجم سپتامبر، کمی بعد از نیمهشب، از قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته میشود تا خبر بدی به آنها داده شود: آن دو قرار است امروز بمیرند. متیو و روفوس با هم کاملاً غریبهاند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگیشان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
اگر مطلع میشدید که تنها یک روز به مرگتان مانده چه میکردید؟ به سراغ چه کسی میرفتید؟ چطور این یک روز باقیمانده از عمرتان را سپری میکردید؟
رمان هر دو در نهایت میمیرند اثر آدام سیلورا با ترجمه میلاد بابانژاد و الهام مرادی، کتابی است که موجب شهرت نویسندهاش شد. وقتی به دنیا میآییم نه خانواده و نه شهر و کشورمان را خودمان انتخاب نمیکنیم. از معدود چیزهایی که میتوانیم خودمان انتخابش کنیم دوستانمان هستند. وقتی قدم در رابطه دوستانه میگذاریم تجربیات جدیدی کسب میکنیم. هر دو در نهایت میمیرند یک لیست مرگ معمولی نیست بلکه داستان بهترین لحظات دو دوست است که میکوشند تا در همین یک روز باقیمانده هم پیشرفت و رشد داشته باشند. آنها یاد میگیرند به یک غریبه اعتماد کنند و تلاش میکنند پیش از مرگشان، زندگی را برای بازماندگانشان بهتر ور راحتتر کنند و از همه مهمتر جرئت عشق ورزیدن پیدا میکنند.
این کتاب ثابت میکند یک روز خوب زیستن برابر یک عمر زندگی است. هر دو در نهایت میمیرند، با اینکه درباره مرگ است و هر دو شخصیت اصلی آن در نهایت واقعاً میمیرند، اصلاً لحن افسرده و تاریکی ندارد اما کتاب روشن و شاد و سرخوشی هم نیست. داستان البته عمیقاً تلخ و غمانگیز است و سایه مرگ در هر صفحه موج میزند اما در کنار آن مفاهیم عشق، دوستی و خانواده هم به چشم میخورد. دوستداشتنیترین بخش این کتاب آن است که به جز مرگ همه چیز این کتاب درباره حق انتخاب داشتن است. حق انتخاب چیزهایی مانند اعتماد کردن، با هم بودن، رفتن به اماکن خاص، دوست شدن و مراقبت کردن از یکدیگر.
آدام سیلورا به ما یادآوری میکند که زندگیِ بدون مرگ وعشق بدون ازدستدادن، وجود ندارد. این داستان نشاطآور و ویرانکننده درباره دو نفر است که در طی فقط یک روز، زندگیشان تغییر میکند. این کتاب، داستان دو پسر نوجوان به نامهای متئو و روفوس است. دو فرد کاملاً متفاوت که در نیویورک زندگی میکنند. هر دوی آنها اندکی پس از نیمه شب 5 سپتامبر یک تماس از شرکت قاصد مرگ دریافت میکنند. شرکتی که وظیفه دارد به مردم هشدار دهد که فقط یک روز از عمرشان باقیمانده است.
این شرکت البته اطلاعات دقیقی از زمان و نحوه مرگ افراد ارائه نمیکند اما اطمینان میدهد که این اتفاق در 24 ساعت آینده رخ میدهد و باید برایش آماده باشند. متئو پسری خجالتی و سربهزیر است و زمانی که شرکت قاصد مرگ با او تماس میگیرد وحشت میکند و حتی نمیتواند خودش را وادار کند از آپارتمانش خارج شود. برای همین هم تصمیم میگیرد اپلیکیشن آخرین دوست (Last Friend) را نصب کند. این اپلیکیشن دکرها (کسانی که تماس مرگ دریافت کردهاند) را با هم جور میکند تا بتوانند آخرین روزشان را با هم بگذرانند. اینجاست که او با روفوس آشنا میشود. پسر یتیمی که بهخاطر کتک زدن یک شخص از دست پلیس فرار میکند. روفوس و متئو روز آخرشان را با هم میگذرانند.
مرگ، زندگی و معنا
هر دو در نهایت میمیرند خواننده را وارد دنیایی می کند که از جهات مختلف چندان متفاوت از دنیای خواننده بهنظر نمیرسد، به جز زمانی که صحبت از مرگ باشد. در این رمان افرادی که قرار است در 24 ساعت آینده بمیرند، بین نیمه شب تا سه بامداد تماسی از قاصد مرگ دریافت میکنند و از این واقعیت مطلع میشوند تا بتوانند از آخرین فرصت زندگیشان نهایت استفاده را ببرند. آدام سیلورا با چنین موضوعی سعی دارد این سؤال را مطرح کنند که مردم چگونه میتوانند با مرگ کنار ببایند. این رمان به طور قاطع نشان میدهد که تمرکز بر مرگ اصلاً جالب نیست، در عوض، باید پذیرفت که انسانها همه فانی هستند و بهتر است هر چقدر کوتاه، از زندگی استفادۀ حداکثری کرد.
وجود قاصد مرگ در این داستان یک سوال ساده را برای شخصیتهای رمان و خوانندگان مطرح میکند؛ اگر کسی میدانست که امروز آخرین روز زندگیاش است، چه انتخابی میکرد؟ آدام سیلورا در این رمان به خواننده نشان میدهد در حالی که مواجهه با مرگ و میر ممکن است انتخابهای یک فرد را مهمتر از همیشه جلوه دهد اما این طرز تفکر در واقع کمی اشتباه است. انتخاب افراد در مورد اینکه چه کسی میخواهند باشند، چگونه زندگی کنند و چگونه به یاد آورده شوند هر روز مهم است، نه فقط در آخرین روز زندگیشان. آدام سیلورا با نشان دادن انواع تصمیمات خوب و بد، این ایده را به وجود میآورد که هر تصمیم که یک فرد میگیرد مهم است و اینکه فرد بداند امروز خواهد مُرد یا خیر نباید بهانهای برای گرفتن تصمیمات بد یا خوب باشد. با اینحال مردم بدون توجه به این قضیه، این قدرت را دارند که هر تصمیمی که میخواهند بگیرند و هر فردی باید با عواقب تصمیمهایش را تا آخر عمر زندگی کند.
متئو
متئو یکی از قهرمانان رمان است. او یک نوجوان 18 سالۀ پورتوریکویی است. متئو از اضطراب رنج میبرد و تا حد امکان با کسی مراوده ندارد. او فقط دو دوست واقعی دارد: پدر (که دو هفته است در کما به سر میبرد) و بهترین دوست دیگرش لیدیا است. مادر متئو هنگام زایمان از دنیا رفته است. متئو بیشتر وقتش را در وبلاگ کاونتدونرز میگذراند. او احساس میکند میتواند با حضور مجازی برای مردم در روزهای آخر زندگی کارهای خوبی انجام دهد. با اینحال وقتی متئو تماسش را از Death-cast دریافت میکند متوجه میشود که ارتباط آنلاین با مردم کافی نیست. او باید تا زمانی که هنوز فرصت دارد به شخصه با دیگران ارتباط برقرار کند. برای همین به اپلیکیشن Last Friend میپیوندد و با روفوس ارتباط برقرار میکند چون نمیخواهد با دادن خبر مرگش به لیدیا مزاحمش شود. متئو در ابتدا به روفوس مشکوک است، او روفوس را راهی برای بیرون آمدن از حالت همیشگیاش و تبدیل شدن به فردی که همیشه میخواسته باشد میبیند. متئو از ته قلبش میخواهد فردی جالب و بیدغدغه باشد و با کمک روفوس کمکم شروع به تغییر میکند. او شروع به ریسک کردن و اعتماد به دیگران میکند و متوجه میشود که با احتیاط عمل کردن همیشه بهترین راه نیست. با گذشت زمان، متئو شجاعتر میشود و در نهایت میتواند پشت دوچرخۀ روفوس سوار شود و با کمال میل از صخرهای بیست فوتی به داخل استخری شیرجه بزند. حتی حاضر میشود رازی را که سالها در دل حفظ کرده بوده در جلوی جمعیت فریاد بزند. متئو دلش میخواهد قبل از مرگ به دیدن پدرش برود اما هرگز فرصتش را پیدا نمیکند. حالا متئو آدمی شده که قبل از خودش ابتدا به فکر دیگران است. برای همین اصرار میکند که پرندۀ مردهای راکه پیدا کرده دفن کند و این سخاوتش در نهایت به ضرر خودش تمام میشود.
روفوس
روفوس نیز یکی از قهرمانان رمان است. او یک پسر کوبایی-آمریکایی 17 ساله است که در پرورشگاه زندگی میکند. این شش ماه آخر تقریباً برای روفوس غیر قابل تحمل بوده است: او غرق شدن والدین و خواهرش اولیویا را پس از اینکه ماشینشان در رودخانۀ هادسون افتاد به چشم دید. بعد از آن روفوس را به پرورشگاه سپردند و از دوست دخترش ایمی جدا شد. به رغم این شرایط روفوس سعی میکند جنبههای خوب زندگی را ببینید. برای حمایت به خواهرها و برادرهای پرورشگاهیاش مالکوم، تاگو و پلوتوس پناه میبرد و عاشق دوچرخه سواری است. با این حال وقتی روفوس موقع دعوا یک تماس از شرکت قاصد مرگ دریافت میکند همه چیز تغییر میکند. روفوس اعتقاد ندارد که فردی خشن است برای همین این فکر که کتک زدن پِک آخرین کارش است برایش بسیار آزاردهنده است. قسم میخورد که به عنوان انسانی خوب بمیرد اما وقتی پلیس برای دستگیریاش میآید، تلاشش برای برگزاری مراسم تشییع جنازهای ارزشمند با شکست روبهرو میشود. روفوس در نهایت وارد اپلیکیشن Last Friend شده و با متئو آشنا میشود که هم با مهربانی و هم ترسهایش روفوس را به وجد میآورد. در اولین ساعتهای دوستیشان، روفوس با حمایت از متئو به او نشان میدهد که میتواند دوست خوبی باشد. بعد از مدتی روفوس تصمیم میگیرد که از گذشتهاش صحبت کند. روایت کردن داستان مرگ خانوادهاش به روفوس کمک میکند تا با آن اتفاقات کنار بیاید و به متئو نزدیکتر شود.
«قاصد مرگ در حال زنگ زدن است و میخواهد اخطار مرگم را بدهد- امروز، قرار است بمیرم. چیزی که گفتم را فراموش کنید، چون «اخطار» کلمۀ خاصی است، کلمهای که معمولاً وقتی بتوان از چیزی دوری کرد از آن استفاده میشود؛ مثل ماشنی که برای کسی، موقع گذشتن از چراغ قرمز، بوق میزند تا به او اخطار دهد خودش را کنار بکشد. اما این تماس فقط برای اطلاعرسانی است. صدای زنگ مخصوصشان شبیه ناقوسی است که تمام ندارد، مثل زنگ کلیسا که از یک چهارراه آنطرفتر به گوش میرسد و بلندگوی گوشیام از آن سمت اتاق، مدام پخشش میکند.»
«همیشه تصور میکردم که قاصد من -خودشان بهشان میگویند قاصد، نه من- خیلی همدلانه برخورد کند و شنیدن خبر را برایم راحتتر کند، یا حتی بیشتر از وحشتناکی این اتفاق که من باید با این سن کمم بمیرم، صحبت کند. راستش، بدم نمیآمد کمی برایم چربزبانی هم بکند و بگوید حالا که حداقل میدانم امروز آخرین روز زندگیام است، باید آن را خوش بگذرانم و بیشترین استفاده را از آن بکنم. اینجوری، حداقل، نمیمانم خانه و مشغول درست کردن یک پازل هزارتکهای نمیشوم که هرگز، به موقع، تمام نمیشود و از ترسم، دست به کارهای خاکبرسری نميزنم. اما این قاصد باعث میشد فکر کنم این من هستم که دارم وقت او را تلف میکنم، چون ظاهراً برخلاف من، او خیلی کار برای انجام دارد.»
«لیست کسانی که دلم برایشان تنگ میشد، البته بهشرطی که دل مردهها هم تنگ شود، بسیار کوتاه است. اصلاً نمیشود اسمش را لیست گذاشت؛ بابا که همیشه بیشترین تلاشش را برای من کرده بود و لیدیا، بهترین دوستم، نه فقط بهخاطر اینکه در راهروهای مدرسه من را نادیده نمیگرفت و همینطوری ازم نمیگذشت، بلکه بهخاطر اینکه وقتهای ناهار، کنارم مینشست و با من در کلاسهای علوم شریک میشد. با من دربارۀ اینکه در آینده میخواهد مدافع محیطزیست شود صحبت میکرد و میگفت وقتی دنیا را نجات داد، میتوانم با زندگی کردن در آن دنیای رؤیایی، لطفش را جبران کنم و از این حرفها.»
ما مطالعه این کتاب را به همه خوانندگان، خصوصاً خوانندگان جوان و نوجوان که تجربه چندانی در زندگی کسب نکردهاند و به دنبال درک مفاهیمی مانند عشق و دوستی و اعتماد هستند توصیه میکنیم. خواندن این کتاب یک تجربه لذتبخش برای درک این احساسات و کسب توانایی مواجه با مرگ است.
آدام سیلورا رماننویس آمریکایی متولد 1990 در شهر نیویورک است. او بهخاطر رمان هر دو در نهایت میمیرند مشهور شده است. سیلوارا از همان کودکی به نوشتن روی آورد.
میلاد بابا نژاد مترجم و روزنامهنگار ایرانی متولد سال 63 در تهران است. او بهخاطر ترجمه کتابهای نویسندگان جنجالبرانگیز شهره شده است. او بیشتر ترجمههایش را به همراه همسرش خانم الهه مرادی انجام میدهد
این کتاب از سایت گودریدز رتبه 3.9 از 5 و از سایت آمازون 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
در آوریل سال 2020 کتاب هر دو در نهایت میمیرند با هشتگ #BookTok که هشتگی محبوب برای کتابخوانها در رسانۀ اجتماعی تیکتاک است، دوباره معروف شد و یک بار دیگر در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت.
هر دو در نهایت میمیرند لحن بسیار عجیبی دارد چون با وجودی که دربارۀ مرگ است اما رمانی تاریک و افسرده نیست اما نمیتوان گفت بسیار روشن و پُر امید است. داستانی که آدام برای ما تعریف میکند داستانی غمانگیز و تلخ است، مرگ در هر صفحۀ کتاب جریان دارد اما عشق، دوستی و خانواده نیز وجود دارد. اینکه چطور آدام سیلورا باعث میشود ما یک رابطۀ یک روزه را باور کنیم شگفتانگیز است. هر دو در نهایت میمیرند به ما نشان میدهد که وقتی ارتباطی تحت شرایط بسیار استرسزا و دشوار شکل بگیرد، چقدر این ارتباط میتواند قدرتمند باشد. در هر دو در نهایت میمیرند بهجز مرگ همه چیز یک انتخاب است، شخصیتها میتوانند اعتماد کردن، با هم بودن، رفتن به مکانهای خاص، دوست شدن، عشق ورزیدن و مراقبت از یکدیگر را انتخاب کنند یا در انتظار مرگ نشستن را.
هر دو در نهایت میمیرند کتابی روان، ساده و خوشخوان است و همۀ خوانندهها بهراحتی میتوانند آن را مطالعه کنند.
اگر سرعت مطالعهتان 300 کلمه در دقیقه باشد، 4 ساعت و 24 دقیقه طول میکشد تا کتاب هر دو در نهایت میمیرند را به طور کامل مطالعه نمایید.
- ما دروغگو بودیم اثر امیلی لاکهارت، که داستان خانوادۀ سینکلر است. این خانواده بسیار ثروتمند هستند اما ناگهان یکی از نوههای هریس سینکلر دچار صدمۀ مغزی میشود و هیچکس نمیداند چه اتفاقی برای او افتاده است.
- در جست و جوی آلاسکا اثر جان گرین نویسندۀ آمریکایی که در آن داستان زندگی نوجوانی به نام مایلز را روایت میکند که به یک مدرسۀ شبانهروزی میرود و آشنایی با دختری به نام آلاسکا زندگیاش را دگرگون میکند.
- اگر بمانم اثر گیل فورمن، که داستان زندگی دختری است که پس از تصادف به کما میرود، او سرگردان و نامرئی بین مرگ و زندگی مانده و شاهد عشق و غم خانوادهاش است. در سال 2014 فیلمی با اقتباس از این رمان به همین نام ساخته شد.
- کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ نویسندۀ معروف داستانهای خودیاری است. مت هیگ که خود در سن 25 سالگی دچار افسردگی شدید شده بود و قصد داشت خودکشی کند خوب میداند افسردگی و احساس ناتوانی به چه معناست. او در کتابخانۀ نیمه شب داستان دختری به نام نورا را تعریف میکند که پس از خودکشی در دنیای بین مرگ و زندگی سرگردان میماند و آنجا به کتابخانهای میرسد که میتواند زندگیهای نازیستهاش را زندگی کند.
- کتاب مغازه جادویی اثر جیمز آر دوتی جراح مغز و اعصاب است و در سال 2016 منتشر شد. این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای دنیا است و گروه کیپاپ بیتیاِس نیز خواندن آن را به همه توصیه کردند. این کتاب داستان زندگی و کودکی خودِ نویسنده است که با ورود به یک مغازۀ جادویی و یاد گرفتن مراقبه زندگی و آیندهاش دگرگون شد.
- معجزههای خواربارفروشی نامیا رمانی فانتزی اثر کیگو هیگاشینو در ژانر رئالیسم جادویی است که بیش از 14 میلیون از آن در سراسر جهان به فروش رفت و قلب خوانندگان بسیاری و چهرههای مشهوری همچون اعضای گروه کرهای بیتیاس را به دست آورد. این کتاب داستانی دلگرمکننده در مورد نامه و مغازهای اسرارآمیز است.
- دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه نویسندۀ کرهای-آمریکایی است. این کتاب در سال 2022 منتشر شد و داستانی تخیلی و شگفتانگیز در مورد عشق، سرنوشت و فداکاری است. این کتاب داستان مردمی است که کنار دریا زندگی میکنند و گرفتار طوفانهای مرگبار شدهاند و هر سال دختری را قربانی دریا میکنند. حالا مینا تصمیم میگیرد برای نجات جان همسر برادرش، به جای او به دریا بپرد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
دلم نمیخواهد تلفن را بردارم. ترجیح میدهم به اتاق خواب بابا بروم و به زمین و زمان فحش دهم. بگویم که چه وقت بدی را برای بودن در بیمارستان انتخاب کرده است یا با مشت به دیوار بکوبم.
روی گوشی نوشته بود قاصد مرگ، معلوم است که این را نوشته. میلرزیدم. اما به سختی، تماس را جواب دادم. هیچ چیزی نگفتم. مطمئن نبودم چه بگویم.
همیشه از مرگ میترسیدم. نمیدانم چرا فکر میکردم این ترس جلوی اتفاق افتادنش را میگیرد. البته، میدانستم همیشه از من محافظت نمیکند، اما حداقل، آنقدری جلویش را میگیرد که بتوانم بزرگ شوم.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
خیلی قشنگ و در نهایت گریه آور بود.. با اینکه در آخر میدونیم چی میشه اما بازهم غافلگیر میشیم.. استرس و غم داشت.. اگر حال روحی مناسبی ندارید گزینه مناسبی نیست و الا که کتاب بسیار قشنگی بود
این کتاب یه درس بزرگ بهتون میده، اینکه شجاعانه زندگی کنید قبل از اینکه خیلی دیر بشه و مجبور بشید افسوس بخورید.
ترجمۀ کتاب خیلی خوبه، کلمه به کلمۀ کتاب بوی زندگی میده. این داستان خیلی برام الهامبخش و جذاب بود.