

لیدی اسکارلت و داستان شگفت انگیز شیری که پرستار بچه شد
انتشارات هوپا منتشر کرد:
من و برادرم فکر ميکرديم بابابزرگ يک مقدار عقبمانده است. هيچ بابابزرگ يا مامانبزرگ عاقلي به نوههايش همچين دستورهايي نميداد! پدربزرگها ميگذارند تا ديروقت تلويزيون تماشا کني. اگر قبل از شام شکلات بخوري، عين خيالشان هم نيست و اگر صبح يادت رفته باشد صورتت را بشويي، انگشتشان را با آبدهن خيس ميکنند و قيِ چشمت را ميگيرند و قبل از آنکه بخواهي بروي مدرسه، لکههاي جامانده از صبحانه را از روي لبولوچهات پاک ميکنند. پدربزرگها بايد اينجوري رفتار کنند! همين و بس!فکر کنم بابابزرگِ ما هيچکدام ا...
خانوادهها بزرگ و کوچک هستند. بعضيهاشان سگ، گربه و مرغ عشق دارند. خانوادههايي هم هستند که حيوان خانگي ندارند. باباهايي که تنبيه ميکنند، مامانهاي خيلي خسته، خواهر و برادرهاي غيرقابلتحمل...
خانوادهي من هم ميتوانست يکي از همينها باشد، اما خوشبختانه و بهخاطر تعدادي ماجراي واقعا عجيبوغريب، به چيز خيلي بهتري تبديل شد: يک خانوادهي کاملا غيرعادي.
ميخواهيد ماجراهاي عجيبوغريب ما را بشنويد؟ پس کتاب را بخوانيد!
درباره نويسنده: اليزابت دِل کاستيو مثل ليدياسکارلت، هميشه سرش براي معما درد ميکند.
توي تعطيليهاي تابستان، عادت داشت دوچرخهاش را بردارد و برود به خانههاي روستايي خاليازسکونت تا بلکه گنجي، شبحي، چيزي پيدا کند و بااينکه هيچوقت چيزي شبيه وصيتنامهي سِر فلومفِلِن فورچونِت پيدا نکرد، لحظههاي خوشي را گذراند، به تعداد لحظههاي خوبي که هنگام نوشتن اين داستان گذراند.
اليزابت ميخواست فضانورد يا خونآشام يا خوانندهي اُپرا شود، ولي سرانجام زبان انگليسي خواند، رشتهاي که به او اجازه داد کاري را انجام دهد که بيش از هرچيز دوست دارد: خواندن کتابهاي زياد و خيالبافي دربارهي داستانهاي جورواجور.
اِستِر گارسيا در ميان جنگلي از کتاب و بيشهاي از قلم، توي خانوادهاي نهچندان عادي به دنيا آمد. با اشتياق کتاب ميخواند و پرانرژي بازي ميکرد و بهترين پرستارهاي جهان را داشت: مامانبزرگ و بابابزرگش.
وقتي بچه بود، بيش از هرچيز دوست داشت حيوانها را نقاشي کند و دربارهي عادتهايشان مطالعه کند، کاري که هنوز هم ميکند. آبرنگ، رنگوروغن و مدادرنگي تکنيکهاي مورد علاقهاش براي نقاشي است. با اينها و با يک قطبنما رفت سالامانکا تا هنرهاي زيبا بخواند و بعد از پنج سال کاوش ميان بوم نقاشي و کاغذها و حياتوحش، تصميم گرفت تصويرگر شود.
هر روزي که ميگذرد، بيشتر دوست دارد به جاهاي جديد سفر کند، ناشناختهها را بشناسد، قدر بوها و رنگها و مزههاي جديد را بداند و همهي آنها را توي تصويرهايش ترکيب کند و اينطوري بتواند به دنياي ديگري نزديک شود.
فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این مترجم













