نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات ایرانبان منتشر کرد:
تقریبا به پایین قبر رسیده بودم که کفشم از پایم درآمد. خاک مانند باران از دیوارههای قبر پایین ریخت.
نفسم را در سینه حبس کردم، و به راهم به پایین ادامه دادم. روی تابوت فرود آمدم. در تابوت را باز کردم و بعد خلاف تمام اعتقاداتم خزیدم داخل تابوت.
استخوانهای زاغ قرمزپوش کنارم بودند. باید برایتان اعترافی کنم: بیشترین هراس من در زندگی غرق شدن نبود، علیرغم اتفاق رودخانه. بلکه بیشترین هراس من زنده به گور شدن بود. و زمانی که در تابوت را آرام روی خودم بستم و در تاریکی و هوای نمناک فرو رفتم، متوجه شدم که همچنان از زندهبهگور شدن میترسم. بدنم در کنار یک اسکلت با لباس قرمز رنگ و رو رفته قرار داشت.....
فروشگاه اینترنتی30بوک
کتاب شهر اشباح از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب شهر اشباح از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
اینجا با یک سهگانه روبرو هستیم، فانتزی ترسناکی که برای بیش از یک سال ادبیات فانتزی دنیای انگلیسیزبان را به تسخیر خودش درآورد و صدرنشین پرفروشترینهای نیویورکتایمز شد. جلد اول این مجموعه را با عنوان شهر اشباح، ویکتوریا شواب در سال ۲۰۱۸ منتشر کرد و طرفداران این ژانر را با گونهای جدید از هراس و دلهره به این واسطه روبرو کرد. جلد دوم این سهگانه با نام «تونل استخوانها» سال 2019 و جلد سوم با نام «پل ارواح» در سال 2021 منتشر شد. شخصیت اصلی و در واقع قهرمان و یکهتاز این سه گانه دختری است به نام کاسیدی بلیک. او پس از وقوع یک حادثه میتواند ارواح را ببیند و وارد شهر اشباح بشود.
«موقع خواندن کتاب شهر اشباح پوستتان مورمور میشود. این کتاب ترکیبی جالب از ماجراجوییهای ترسناک، خندهدار و عشق است و من که شیفتهاش شدم..» - جنیفر نیلن، نویسنده
«سهگانه شهر ارواح یک اثر همهچیز تمام است. یک شبح که اتفاقاً بهترین دوست شخصیت اصلی است، شهری پر از جادو و دختری شجاع که قدرت عجیب خود را کشف میکند. این اثر یک کتاب هیجانانگیز و مهیج است که شما را وادار میکند تا برای ماجراجویی بعدی کاسیدی لحظهشماری کنید.» - زورایدا کوردووا، نویسندۀ مجموعۀ بروکلین
«کتاب شهر اشباح هم خوانندگان را به چالش میکشد و هم آنها را مجبور میکند تا با ترسهایشان روبهرو شوند. کاسیدی شخصیت اصلی این کتاب، دختری شجاع و تیزهوش است و الهامبخش بسیاری شده است، رابطۀ او با شخصیت جیکوب بسیار لطیف است و پایان داستان مسلماً برای همه جالب خواهد بود.» - پابلیشرز ویکلی
«شواب پرترهای وهمآور از مکانهای تسخیرشده ترسیم کرده است و توصیفات او از ارواح مختلف و پایانهای وحشتناک آنها تن شجاعترین خوانندگان را نیز به لرزه میاندازد... این داستان پر از ماجراجویی است و مطمئناً علاقهمندان به داستانهای ترسناک از خواندن این کتاب بسیار لذت خواهند برد.» - لایبرآری ژورنال
با اینکه شخصیت اصلی کتاب شهر اشباح دختری نوجوان است اما این داستان ترسناک تن هر خوانندهای را خواهد لرزاند. با اینکه کتاب شهر اشباح مناسب نوجوانان است اما نویسنده سعی دارد از طریق شخصیت اصلیاش به بررسی این موضوع بپردازد که چگونه یک رویداد آسیبزا یا بیماری در دوران کودکی میتواند اثری پاکنشدنی بر بدن، ذهن و روح یک کودک بگذارد و مدتها همراه او بماند.
«آدمها همیشه تصور میکنند اشباح فقط شبها ظاهر میشوند و یا نهایتا در شب هالووین، زمانی که همهجا تاریک است و در سکوت مطلق. اما واقعیت چیز دیگری است، اشباح همهجا هستند. میان قفسههای نان در سوپرمارکتها، وسط باغچه خانه مادربزرگها، روی صندلی جلوی اتوبوس ظاهر میشوند یا بهتر بگویم وجود دارند. چون شما قادر به دیدن آنها نیستید، دلیل نمیشود که وجود نداشته باشند. زنگ تاریخ بود که حس کردم یک نفر روی شانهام میزند، صدایش شبیه صدای چکه قطرات باران بود، تپـ تپـتپ. برخی این حالت را بصیرت و عدهای دیگر آن را حس ششم مینامند. دائما صدایی شبیه نجوا یا زمزمه به شخص یادآور میشود که باید ناشناختههای زیادی در این زمینه برای کشفکردن وجود داشته باشد. به احتمال قریببهیقین این اولین باری نبود که آن حس را تجربه کرده بودم، حتی اولین بار هم در مدرسه حس کردم که اولین بار نیست. سعی کرده بودم توجهی به آن نکنم، البته همیشه همین کار را میکنم، اما فایدهای ندارد. این موضوع تمرکز مرا بر هم میزند و میدانم تنها راه متوقف کردن آن این است که در دل ماجرا بروم و خودم آن را کشف کنم.»
«در یک چشمبرهمزدن جیکوب خودش را به میز ملانی رساند. من فکر میکنم جیکوب کاملا قابلیت عضویت در دارودسته بچهمعروفها را داشت. دلیل آن را برایتان میگویم. او چشمهایی آبیرنگ و موهای بلوند و نرمی داشت و از همه مهمتر بسیار بانمک و شوخطبع بود. جیکوب در حالیکه داشت به میز ملانی نزدیک میشد، نگاهی شیطانی به من انداخت. مطمئنم میتوانست عضو دارودسته آنها باشد، اما فقط یک مشکل وجود داشت، جیکوب مرده بود. جیکوب شروع کرد بلندبلند لیست ملانی را خواندن: «چیزهایی که برای تماشای فیلم احتیاج داریم... اما من تنها کسی هستم که صدای او را میشنوم.» ملانی کاغذ دیگری را تا زد، یک دعوتنامه بود، شاید برایتان جای سوال باشد که چطور متوجه شدم که آن کاغذ یک دعوتنامه است، از آنجایی که از همه با حروف بزرگ و خودکار صورتی نوشته شده بود. ملانی کمی به جلو خم شد و کاغذ را به جینا، که صندلی جلویش مینشست داد، در حالیکه دستش از قفسه سینه جیکوب عبور کرده بود! جیکوب که شوکه شده بود، نگاهی به قفسه سینهاش انداخت و لیلیکنان از میز ملانی دور شد... انگار که به او توهین شده باشد. صدای تپ-تپ-تپ در سرم میپیچید، مانند زمزمهای که آن را درست نمیشنیدم. خیلی بیحوصله و بیقرار نگاهی به ساعت کلاس انداختم و منتظر زنگ ناهار شدم.»
«تابستان داشت کمکم از راه میرسید، تابستان برای من یعنی هوای تازه، نور آفتاب و کتاب. تابستان یعنی ییلاق خانوادگی به خانه کنار دریا در لانگآیلند، جایی که مادر و پدرم روی کتاب بعدی خودشان کار خواهند کرد. اما مهمتر از همهی اینها، تابستان یعنی شبخ بیشبح. نمیدانم چرا خانه کنار دریا ارواح کمتری نسبت به نیویورک داشت، شاید برای اینکه نوساز بود و یا شاید نوع قرار گرفتنش در کنار ساحل در این ماجرا بیتاثیر نبود. به محض تعطیلی مدارس، شش هفته آفتاب و خواب آرام انتظار مرا میکشد. شش هفته بدون صدای تپـتپـتپ، شش هفته احساس عادی بودن. با تمام وجود منتظر این شش هفته هستم. با تمام اشتیاق و انتظاری که برای رسیدن این شش هفته دارم، به محض به صدا در آمدن زنگ از جا بلند شدم و کوله به دوش و دوربین بر گردن، اجازه میدهم پاهایم مرا به سمت صدای سمج تپـتپـتپ بکشانند. جیکوب جستی زد و پرید کنار من و گفت: «یه ایده جالب، اصلا ولش کن، به جاش میتونیم بریم ناهار بخوریم.» درحالیکه مراقب بودم بلند جواب ندهم، با خودم فکر کردم: امروز پنجشنبه است و ناهار سلف مدرسه باید کوفته قلقلی باشه، اَه. به جای خوردن این غذا ترجیح میدهم با ارواح به گشتوگذار بروم.»
شهر اشباح روایتی است وهمآور از زندگی دختری به نام کاسیدی بلیک. کاسیدی بلیک دختری نوجوان است که یک بار تقریباً غرق شد، البته راستش او واقعاً غرق شد اما دوست ندارد اصلاً به آن حادثه فکر کند. حالا او میتواند پردۀ بین دنیای زندهها و مردگان را کنار بزند و وارد شهر اشباح شود. بهترین دوست او هم یک روح است. پس همه چیز تا همین جا هم بهقدر کافی عجیب است، اما قرار است از این هم عجیبتر بشود. زمانی که والدین کاسیدی میزبان یک برنامۀ تلویزیونی دربارۀ جنزدهترین مکانهای دنیا میشوند، کاسیدی مجبور است به همراه والدینش به ادینبورگ در اسکاتلند برود. در آنجا قبرستانها، قلعهها و گذرگاههای مخفی مملو از روحهای بیقرار است. کاسیدی آنجا با دختری آشنا میشود که مانند او میتواند ارواح را ببیند و متوجه میشود چیزهای زیادی هست که دربارۀ این قدرت عجیبوغریبش نمیداند و باید هر چه سریعتر تمام آنها را یاد بگیرد چون شهر اشباح خطرناکتر از چیزی است که او تصور میکرد.
• تونل استخوانها جلد دوم کتاب شهر اشباح اثر ویکتوریا شواب است. این کتاب ادامه ماجرای کاسیدی بلیک است که ظاهراً هر کجا میرود، دردسر نیز به دنبالش میآید. این بار کاسیدی بلیک در تونلهای ترسناک و وحشتناک شهر پاریس سرگردان میشود که بهطور اتفاقی یکی از خطرناکترین و قویترین اشباح شهر پاریس را بیدار میکند.
• زندگی نامرئی ادی لارو اثر دیگری از ویکتوریا شواب است. داستان این کتاب فانتزی در سال 1714 رخ میدهد و داستان دختری سرکش و خیالپرداز است که دوست دارد آزاد زندگی کند. برای همین در ازای آزادی و جاودانگی روحش را در معاملهای به شیطان میفروشد و به نفرینی دچار میشود و برای همین نامش را برای همیشه تغییر میدهد. حالا دیگر هیچکس او را بهخاطر نمیآورد و او قرنها زندگی کرده تا اینکه با مرد جوانی آشنا میشود و زندگیاش تغییر میکند.
• بچههای خاص خانه خانم پریگرین اثر رنسام ریگز نویسنده و فیلمساز آمریکایی است. این کتاب داستان یک فاجعۀ خانوادگی است که باعث میشود جیکوب 16 ساله برای پیدا کردن پدربزرگ مرحومش به جزیره پرت و دورافتاده برود و اتفاقاً خانۀ متروک و مخروبۀ بچههای خاص خانم پریگرین نیز در همین جزیره است. این بچهها برای این قرنطینه شدهاند چون بسیار خطرناک هستند و ظاهراً هنوز هم زنده هستند!
• کتابِ الریک ملنیبونِی اثر مایکل مورکاک نویسندهٔ انگلیسی است. مورکاک اولین بار این شخصیت را در داستان کوتاهِ «شهر رویایی» خلق کرد و این ضد قهرمان زال محکوم به فنای مورکاک تبدیل به یکی از شناختهشدهترین شخصیتهای ادبیات فانتزی شد. این اولین و کاملترین رمانِ مورکاک است که در آن به آخرین امپراتوری تمدن جزیرهٔ راکد ملنیبونی پرداخته است.
ویکتوریا الیزابت شواب در سال 1987 در کالیفرنیا به دنیا آمد و در نشویل بزرگ شد. او نویسندۀ آمریکایی است که برای نوشتن رمان «سایۀ تاریکتر از جادو» برندۀ جایزۀ لوکوس در سال 2020 برای بهترین رمان فانتزی شد. شواب در سال 2009 مدرک کارشناسیاش را در رشتۀ هنرهای زیبا از دانشگاه واشنگتن دریافت کرد. او ابتدا قصد داشت در رشتۀ اخترفیزیک تحصیل کند اما پس از گذراندن دورههای هنر و ادبیات تغییر رشته داد. او اولین رمانش را در سال چهارم دانشگاه نوشت و این رمان را قبل از فارغالتحصیلی به شرکت دیزنی فروخت. پس از آن شروع به نوشتن داستانهای بیشتری کرد. مجلۀ گاردین داستان Vicious او را کاوشی درخشان از افسانههای ابرقهرمانی و یک داستان هیجانانگیز و انتقامجویانه نامید و این کتاب نقدی ستارهدار از پابلیشرز ویکلی دریافت کرد و آن را یکی از بهترین کتابهای علمی-تخیلی، فانتزی و ترسناک سال 2013 میدانند. او بیشتر کتابهای داستانی برای کودکان و نوجوانان مینویسد و خالق سریال درام نوجوانان با نام «اولین کشتار» است که بر اساس داستان کوتاه او به همین نام در سال 2020 پخش شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
جز بهترین کتابای کتابخونمه