نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مانیا هنر منتشر کرد:
برنارد مالامود، نویسنده آمریکایی، در سال 1914 در بروکلین نیویورک چشم به جهان گشود. والدینش از مهاجران روس بودند. مدرک کارشناسی ارشدش را در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا گرفت. مدتی در نیویورک در کلاسهای شبانه زبان انگلیسی درس میداد و بعدها در کالجها و دانشگاههای مختلف تدریس کرد، از جمله سالها در کالج بنینگتون در ورمونت. او را در کنار سال بلو، جوزف هلر و فیلیپ راث بهترین نویسندگان یهودی آمریکا در قرن بیستم دانستهاند. او هشت رمان نوشت و چهار مجموعه داستان کوتاه. برای رمان «دلال» هم جایزهی پولیتزر را برد هم جایزهی کتاب ملی. مجموعه داستانش «بشکهی جادویی» نیز برای بار دوم جایزهی کتاب ملی آمریکا را نصیب او کرد. دیگر رمانهای او عبارتند از: «یک زندگی جدید»، «تصاویر فیدلمن»، «مستأجران»، «آدمهای دابین» و «موهبت الهی». بعضی از رمانهایش را به صورت فیلم درآوردهاند که «دلال و مادرزاد (با بازی رابرت ردفورد)» از جملهی آنها است. مالامود در سال 1986 در منهتن نیویورک چشم از جهان فروبست.
«وردست» دومین رمان مالامود است که در سال 1957 منتشر شده و روایتگر زندگی خواربارفروشی است که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم با سودای ایجاد وضعیتی بهتر برای خود و خانوادهاش به منطقهی بروکلین آمده است. این رمان همچون داستان کوتاههای شاخص مالامود بیانگر تنگناهای زندگی مهاجران و انتظارات بزرگ آنان است، تجربیاتی که بادقت توصیف شدهاند.
جاناتان رُزن، منتقد آمریکایی، گفته است که «رمان «وردست» به چند دلیل شایستگی خواندن دارد، از جمله ارائهی تصویری بیکم و کاست از زندگی جماعتی کارگر و در آستانهی از پا درآمدن، طنزی تلخ، تجسم ظریفکارانهی اشتیاق آدمی برای زندگی بهتر و تحصیل و راهی برای برونرفت، نقد طعنهآمیز الگوی آمریکایی «زندگی خوب» که راحتی صرف مادی را جایگزین زیستنی شایسته و بایسته میکند، و عاقبت لذت ناب نوشته و نثر. از طرفی، این رمان را باید جزئی تأثیرگذار از ادبیاتی دانست که دغدغهی کشف و سازماندهی مجدد آمریکا در آن موج میزند، سرزمینی که ماهیت واقعیاش در آن واحد پیدا و ناپیدا است.»
از متن کتاب: خواربارفروش به خیابان چشم دوخت. آرزو کرد، لختی، که کاش بار دیگر آن بیرون میبود، در هوای آزاد، مثل دوران کودکی - که اصلاً در خانه نبود - اما صدای هوهوی باد هول در دلش انداخت. باز به فروش مغازه فکر کرد اما کی آنجا را میخرید؟ آیدا هنوز امید داشت. هر روز داشت. این فکر لبخندی تلخ بر لبان مرد نشاند، هرچند دل و دماغ لبخند هم نداشت. ایدهای محال بود پس کوشید آن را از سرش بیرون کند. با این حال، مواقعی هم بود که میرفت توی اتاق پشتی، جرعهای قهوه برای خودش میریخت و همراه با نوشیدنش خوشخوشان به فکر فروش میافتاد. اما به فرض هم که معجزهای رخ میداد و آنجا را میفروخت، آنوقت کجا را داشت که برود، کجا؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.