دردانه عشق

دردانه عشق

(2)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
695

علاقه مندان به این کتاب
5

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
2

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب دردانه عشق

با صدای مادر كه بالای سرم نشسته بود و صدایم می‌كرد بیدار شدم. سلام كردم و خودم را از تخت بالا كشیدم. مادر سلامم را با خوشرویی جواب داد و گفت: - بلند شو عزیزم، مگه دانشگاه نداری؟ با چشمانی كه هنوز مست خواب بود، گفتم: - چرا، مگه ساعت چنده؟ نگاهی به ساعت انداخت و گفت: - از هشت گذشته. بلند شو مادر، دیرت می‌شه ها، هنوز صبونَم نخوردی. سری تكان دادم و گفتم: - باشه، الان بلند می‌شم. با رفتن مادر پتو را روی صورتم كشیدم و چشمانم را بستم. اصلاً‌ دلم نمی‌خواست رخت‌خوابم را ترك كنم. هنوز میل زیادی به خواب داشتم ولی با یادآوری زمان و ساعت ناچار بلند شدم. مدتی بی­هدف كنار پنجره‌ی اتاق ایستادم و به حیاط بزرگ خانه نگاه كردم، تمام برگ­های درختان ریخته بود و درخت­ها مدتی بود كه به خواب زمستانی فرورفته بودند. محو تماشای حیاط بودم كه صدای مادر از پایین آمد: - آیدا دیرت شد، زود باش.

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی