نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات هوپا منتشر کرد:
لوسین خودش را روی قاتل مبهوت انداخت، تعادل او را به هم زد و خنجر را از دستش بیرون آورد...
لوسین لحظه ای در این دنیاست و لحظه ی دیگر به تالیای قرن شانزدهم می رود، کشوری در دنیایی موازی که لبریز از حیله و فریبکاری، توطئه، خیانت و جادو، با چاشنی هیجان و خطر است. او طی مکاشفه ای تکان دهنده و شگرف در می یابد که در حقیقت یک استراواگانته است، کسی که با کمک یک طلسم می تواند در زمان و مکان سفر کند؛ اما ماجراها به اینجا ختم نمی شود، ظاهرا لوسین در تالیا تنها کسی است که می تواند شهر بلزا را از فاجعه نجات دهد.
رمانی نفس گیر و هیجان انگیز از مجموعه ی استراواگانزا که بهت آور و لذت بخش است.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
کتاب استراواگانزا (شهر نقابها) از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب استراواگانزا (شهر نقابها) از سایت آمازون امتیاز 4.6 از 5 را دریافت کرده است.
استراواگانزا مجموعهای سهگانه از ماری هافمن، نویسندۀ کتابهای کودکان و نوجوانان است. ماجراهای این مجموعه در مناطقی از لندن و شهرهای مختلف ایتالیا رخ میدهند. محبوبیت این رمانها باعث شد تا نویسنده سه کتاب دیگر نیز برای این مجموعه بنویسد و در نهایت این مجموعه تبدیل به یک مجموعۀ ششگانه شد. شهر نقابها اولین جلد از این مجموعه است که در سال 2004 منتشر شد و نویسنده در آن داستان پسری به نام لوسین را تعریف میکند که میتواند در زمان و دنیای موازی سفر کند و به ایتالیای قرن شانزدهم میرسد.
«شهر نقابها رمانی تکاندهنده، تأثیرگذار و هیجانانگیز است که کنار گذاشتن آن برای علاقهمندان به مجموعههای فانتزی دشوار خواهد بود. بدون شک این کتاب یکی از شاهکاری ادبیات معاصر کودکان و نوجوانان است.» - ادوارد زاگینی، مسئول بخش ادبیات کودکانِ بوکتراست
«شهر نقابها یکی از هیجانانگیزترین ماجراهایی است که در این سالها خواندهام.» - وندی کولینگ، نویسندۀ کتابهای کودک و نوجوان
سالهاست که ادبیات فانتزی تبدیل به ژانری بزرگ در دنیای ادبیات شده است. مجموعۀ استراواگانزا یکی از این مجموعههای فانتزی است که برای جوانان و بزرگسالان نیز مناسب است. طرح داستانی مجموعه رمانهای استراواگانزا بسیار قدرتمند است.
«در اتاقی بالای خانهی بلندی مشرف بر یک آبراه، مردی نشسته بود و ورقها را روی میزی که رومیزی ابریشمی سیاه داشت، بُر میزد. دوازده ورق را از طرفِ رو و خلاف جهت عقربههای ساعت به شکل دایرهای چید. ورق سیزدهم را در وسط دایره گذاشت، بعد تکیه داد و به طرحی که ساخته بود، خیره شد. زمزمه کرد: «عجیبه.» ورقی که وسط بود، یعنی مهمترین ورق، شمشیر بود، نشانهی خطر! رودولفو عادت داشت که آن علامت در همهی پیشگوییهایش غالب باشد. تعجبی هم نداشت که میدید ملکهی ماهیها ورق هفتم است، سمت راست شمشیر. در بلزا خطر، معمولاً نزدیک مهمترین زن ظاهر میشد و ملکهی آب مشخصاً دوشس بود. اما شاهدخت ماهیها ورق اول بود، سمت چپ شمشیر، و نمیتوانست بفهمد این ورق نشانهی چیست. این عجیبترین پیشگوییاش بود. تنها ورقهای عددی که دیده میشد، چهار بود، هر چهار ورقِ عدد چهار، از هر دسته یکی: ماهیها، پرندهها، سمندرها، و افعیها؛ که مانند نگهبان در چهار طرف شاهدخت و ملکه قرار گرفته بودند. همهی ورقهای دیگر خالهای اصلی بودند: عشاق، جادوگر، الهه، برج، دوشیزهی بهار و از همه نگرانکنندهتر، مرگ.»
«کسی به این نکته اشاره نکرد که خیلی وقت است لوسین حال خوشی برای مدرسهرفتن ندارد. اما این درست بود که موهایش خیلی برایش مهم نبودند. چیزی که واقعاً او را اذیت میکرد، خستگی بود. شبیه هیچچیزی که پیشتر احساس کرده باشد، نبود. شبیه خستگی بعد از یک بازی فوتبال یا پنجاه دور شناکردن در طول استخر هم نبود. خیلی وقت بود نمیتوانست هیچکدام از این کارها را انجام دهد. انگار بهجای خون، فرنی توی رگهایش جاری بود. وقتی میخواست از جایش بلند شود، خسته میشد. نوشیدن نیمی از فنجان چای برایش بهسختیِ بالارفتن از قلهی اورست شده بود. پرستار گفته بود: «روی همه به این بدی تأثیر نمیذاره. لوسین بدشانسی آورده. اما به اینکه درمان داره خوب جواب میده، ربطی نداره.» مشکل همین بود. لوسین با آنهمه خستگی، نمیدانست درمان است که چنین احساس وحشتناکی به او میدهد یا خود بیماری. و میدانست که والدینش هم این را نمیدانند. دیدن وحشت آنها، یکی از ترسناکترین چیزها بود. انگار چشمهای مادرش هر بار که به او نگاه میکرد، پر از اشک میشدند. و دربارهی بابا. پدر لوسین قبل از بیماری او هیچوقت درستوحسابی با او صحبت نمیکرد، اما رابطهی خوبی با هم داشتند. عادت داشتند همهی کارها را با هم انجام دهند: شنا، رفتن به استادیوم، تماشای تلویزیون.»
«آریانا دوباره توی قایق ایستاد و باعث شد قایق دوباره تکان بخورد. چشم به دهانهی آبراه بزرگ دوخت. از آن فاصله فقط میتوانست رنگهای قرمز و نقرهای بارکونی را ببیند. بقیهی مردم هم قایق تشریفاتی را دیده بودند و خیلی زود صدای فریادها و سوتها با حرکت دوشس بهسوی جایگاه پیوند با دریا، تمام سطح آب را فرا گرفت. قایق را گروهی از بهترین ماندولیرهای شهر میراندند، مردهای جوان و خوشقیافهای که ماندولاها را در آبراههایی میراندند که جای خیابانها را در بیشتر نقاط بلزا گرفته بودند. آنها چیزی بودند که آریانا بهطور خاص میخواست ببیند. وقتی قایق دوشس نزدیک قایق توماسو و آنجلو رسید، آریانا به عضلههای ماندولیرهای موسیاه و چشمروشن خیره شد و آه کشید اما نه از سر عشق. برادرانش فریاد زدند: «زنده باد دوشس!» و کلاههایشان را توی هوا تکان دادند، و آریانا چشمهایش را از پاروزنان بهسوی پیکری گرداند که بیحرکت روی عرشه ایستاده بود. منظرهی گیرایی بود. دوشس قدی بلند و موهای بلند تیره داشت که در بالاش سرش به سبکی پیچیده جمع شده و با گلهای سفید و جواهر گرانقیمت آرایش شده بودند.»
داستان شهر نقابها در دنیایی موازی اتفاق میافتد، جایی که به ایتالیا، تالیا میگویند و وینز تبدیل به بلِزا شده است. شخصیت اصلی این کتاب لوسین است، پسر نوجوانی که بهتازگی سرطانش درمان شده و بیآنکه بداند پدرش به او طلسمی میدهد. این طلسم که به شکل یک دفترچه یادداشت است او را به ایتالیای دنیای موازی در قرن شانزدهم میکشاند. با ورودش به شهر، او درگیر ماجراهای سیاسی مختلفی میشود و موفق میشود جان دوشس را نجات دهد و همین او را بیشتر درگیر ماجراهای عجیب سیاسی آن شهر میکند. بااینحال این عمل باعث میشود او تبدیل به یک شوالیه شود. لوسین در کتابهای دیگر این مجموعه نیز نقشی کلیدی دارد.
در طول روز، لوسین در زندگی مدرن و عادی خود با سرطان مبارزه میکند اما در طول شب او تبدیل به یک استراواگانزا میشود، یکجور مسافر زمان که به شهر بلزا، شهری موازی با ونیز کهن، میرسد. زمانی که کمی بهبود مییابد پدرش یک دفترچۀ قرمز و بنفش به او میدهد تا لوسین بتواند هر چه میخواهد در آن بنویسد چون گلوی لوسین بهشدت درد میکند و او نمیتواند درست صحبت کند. اما لوسین نمیداند که این دفترچه قدرتی عجیب دارد و لوسین را تبدیل به یک مسافر زمان (استراواگانزا) میکند. لوسین دفترچه بهدست به خواب میرود و زمانی که بیدار میشود خود را در ایتالیای قرن شانزدهم و در میانۀ کارناوالی مییابد. کشور حکومت شاهنشاهی دارد و به دست یک دوشس زیبا اداره میشود. او با دختری به نام آریانا و رودلفوی مرموز آشنا میشود. رودلفو نیز یک استراواگانزا است، مسافر زمان یک فرقۀ سِری که میتواند بین دنیای لوسین و دنیای خودش با استفاده از یک طلسم سفر کند و سعی میکند از لوسین محافظت کند. لوسین طی ماجرایی تبدیل به یکی از ماندولیرهای دوشس میشود. این شهر با اینکه بسیار زیباست اما خطرات زیادی دارد، بهخصوص برای کسانی که به دوشس نزدیک شوند. اما چه اتفاقی میافتد اگر کسی موفق شود به جای دوشس کنترل این شهر را برعهده بگیرد و اگر کسی به راز لوسین پی ببرد چه اتفاقی خواهد افتاد؟
• استراواگانزا (۲) شهر ستارهها جلد دوم مجموعه داستانهای استراواگانزا است. قسمت دوم این مجموعه داستان دختری به نام جورجیا اوگریدی است، دختری که بارها برادر ناتنیاش او را آزار داده است و یک روز او تصمیم میگیرد از دست برادر ناتنیاش فرار کند. او در حالی که مجسمۀ یک اسب بالدار مینیاتوری را در دست گرفته به خواب میرود و در اصطبلی در شهر تالیا در قرن شانزدهم بیدار میشود.
• کتابِ الریک ملنیبونِی اثر مایکل مورکاک نویسندهٔ انگلیسی است. مورکاک اولین بار این شخصیت را در داستان کوتاهِ «شهر رویایی» خلق کرد و این ضد قهرمان زال محکوم به فنای مورکاک تبدیل به یکی از شناختهشدهترین شخصیتهای ادبیات فانتزی شد. این اولین و کاملترین رمانِ مورکاک است که در آن به آخرین امپراتوری تمدن جزیرهٔ راکد ملنیبونی پرداخته است.
ماری لاسیتر هافمن در سال 1945 به دنیا آمد. او نویسنده و منتقد بریتانیایی است که بیش از 90 کتاب برای کودکان و بزرگسالان نوشته است. هافمن در دانشگاه کمبریج درس خواند و پس از آن به کالج نیونهام رفت تا در رشتۀ انگلیسی به تحصیل بپردازد و سپس دو سال در دانشگاه کالج لندن به تحصیل در رشتۀ زبانشناسی مشغول بود. پس از فارغالتحصیلی نزدیک به پنج سال در دانشگاه کار کرد و به مدت هجده سال مشاور برنامۀ «ببین و بخوان» شبکۀ مدارس بیبیسی بود و فیلمنامههای آموزشی مینوشت و در این میان به عنوان نویسنده و روزنامهنگار حرفهای نیز فعالیت میکرد. هافمن در ایتالیا نیز فعالیتهای مختلفی انجام داده و به زبان ایتالیایی نیز مسلط است. زمانی که برای اولین بار به ایتالیا سفر کرد نوشتن مجموعۀ فانتزی استراواگانزا به ذهنش رسید و این مجموعه را بین سالهای 2002 تا 2012 نوشت. یکی از شناختهشدهترین آثار او «گریس شگفتانگیز» است که بیش از یک میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رسید و برندۀ مدال کیت گرینوی در سال 1991 شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.