خودشکن

انتشارات صداي معاصر منتشر کرد:
-اون شبي که اينجا.... با هم در مورد ازدواج حرف زديم... يادته چي گفتي؟
لب‌هايش را به هم فشرد تا صداي خنده‌اش بلند نشود.
خوب يادش بود اما خودش را به فراموشي زد .
-کدوم شب؟ يادم نمياد!
چرخش سرش را حس کرد و زمزمه آرام او گوشش را قلقلک داد:
-ازدواج فقط يه راه‌حل اخلاقيه براي رسيدن به چيزايي که بدون ازدواج هم راحت مي‌شه به دست آورد... بقيه‌اش مي‌شه ليست خريد و مشکلات زندگي و قرض و ...
چشم باز کرد و بي‌توجه به اينکه کسي ممکن است آن دور و اطراف باشد يا نه، با لب‌هايش او را مجبور به سکوت کرد.
در چشم‌هاي کهربايي پر از شيطنت و بدجنسي‌اش زل زد و صادقانه اعتراف کرد:
-غلط کردم رو واسه يه همچين وقتايي گذاشتن ديگه ... نه؟
نگاهي به اطراف انداخت و بعد چشم‌هايش را براي او باريک کرد:
-الان نظرت چيه؟
کمي فکر کرد و با همان خونسردي ذاتي‌اش شمرده گفت:
-ازدواج يه راه‌حل قانونيه براي ابراز بي واسطه‌ي عشق به اوني که از اعماق قلب دوستش داري.
فروشگاه اينترنتي 30بوک