نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات خوب منتشر کرد:
احساس می کنم در دلم چرخ گوشت روشن است. به پنجره ی کوچک حمام، که نور آفتاب از آن به داخل می تابد، خیره می شوم و خودم را سرزنش می کنم که چرا تعلل کردم و نرفتم به داخل ماشینش نگاهی بیندازم. شاید اگر این کار را کرده بودم، خیلی چیزها عوض می شد. شاید به من می گفت که حالش خوب است. شاید هم می گفت ک ماشینش خراب شده و منتظر است کمک از راه برسد. من هم می گفتم تا رسیدن کمک کنارش می مانم. آن وقت اگر روی حرفش می ایستاد و اصرار به رفتن من می کرد به قضیه شک می کردم کمی بیشتر با من صحبت کند؛ و شاید حالا او زنده بود!
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
کتابِ فروپاشی از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
کتابِ فروپاشی از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزهٔ بهترین داستان جنایی و معمایی سایت گودریدز در سال 2017
• برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان جنایی در سال 2018
فروپاشی، رمانِ معمایی، جنایی و روانشناختی اثر بی ای پاریس نویسندهٔ فرانسوی-بریتانیایی است که با انتشارِ کتابِ «پشت درهای بسته» در سال 2016 به شهرت رسید. رمان فروپاشی در سال 2017 منتشر شد و داستانِ دختری به نام کاس است که شبی تصمیم میگیرد بهجای جادهٔ اصلی از جادهٔ وسط جنگل به خانه برود، اما روبهرو شدن با زنی که در یک ماشین نشسته و به قتل رسیدن این زن در روز بعد، مسیر زندگیِ او را برای همیشه تغییر میدهد.
«رمانِ فروپاشی، یک داستان هیجانانگیز با ترکیبی از دوستی و عشق، سلامت روانی و وقایعی است که باعث حیرت خواننده میشود.» - یواِساِی تودی
«بی ای پاریس دوباره رمانی هیجانی نوشته است! فروپاشی یک داستان هیجانانگیز است که باعث میشود تمام احساساتی که دارید زیر سؤال ببرید و به همه و حتی به ذهن خودتان شک کنید!» - وندی واکر، نویسندهٔ داستانهای جنایی
«فروپاشی یک رمان هیجانانگیز روانشناختی و معمایی است که مانند اولین کتاب تحسینشدهٔ نویسنده «پشت درهای بسته» خوانندگانش را غرق در هیجانی بیپایان میکند. از همان ابتدای رمان تمام وقایع و همهٔ شخصیتها مرموز و مشکوک هستند. شخصیتهای جذاب، دیالوگهای خواندنی، طرح هوشمندانه و پرپیچوخم داستان، شما را وادار میکند کتاب را در یک نشست تمام کنید.» -لایبرآری ژورنال
«رمان فروپاشی، داستانی هیجانانگیز است که شاید بشود گفت حتی از اولین کتاب پرفروش پاریس «پشت درهای بسته» نیز خواندنیتر است.» - بوکلیست
«پاریس، نویسندهٔ بریتانیایی، که اولین رمانش «پشت درهای بسته» در سال 2016 منتشر شد و تبدیل به پرفروشترین کتاب هیجانی آن سال شد، یک بار دیگر با داستان روانشناختی و معمایی فروپاشی، خوانندگان را به وجد آورده است.» - پابلیشرز ویکلی
بی ای پاریس با اولین داستانِ معمایی و روانشناختیاش توانست خوانندگان داستانهای جنایی را مجذوب خود کند. حالا با کتاب دیگرش، یک بار دیگر خوانندگان را با داستانی تکاندهنده مواجه میکند، اگر به داستانهای معمایی علاقه دارید خواندن این کتاب را از دست ندهید.
«برای رفتن به تعطیلات تابستان با یکدیگر خداحافظی میکنیم که رعدوبرق شروع میشود. صدای شلاقش در زمین میپیچد و کُنی را از جا میپراند. جان خندهاش میگیرد. هوا گرم و دم کرده است. جان فریاد میزند: «باید زودتر راه بیفتی!» سریع به سمت ماشینم میروم و بهمحض رسیدن، صدای خفهٔ موبایل از توی ساکم بلند میشود. این زنگ مخصوص متیو است. همینطور که در تاریکی شب کورمالکورمال دنبال دستگیرهٔ در ماشین میگردم، تلفن را جواب میدهم. «تو راهم. همین الان دارم سوار میشم.»
متیو از آن طرف خط میگوید: «این وقت شب؟ گفتم شاید داری برمیگردی خونهٔ کنی.» خودم را کمی برایش لوس میکنم. «میخواستم برگردم، اما هوس کردم پیش تو باشم.» صدایش خسته و بیروح است. میپرسم: «حالت خوبه؟»
«آره. فقط این میگرن لعنتی از یه ساعت پیش گرفته و همینطور هم داره بدتر میشه برای همین هم زنگ زدم. از نظر تو اشکالی نداره برم بخوابم؟» سنگینی هوا را روی پوستم احساس میکنم. ظاهراً طوفانی در راه است. هنوز از باران خبری نشده، اما احساسم میگوید خیلی هم دور نیست.»
«به جادهٔ دوبانده که میرسم، باران شدیدتر شده. پشت کامیونی گیر میافتم. برفپاککنها از پس گلوشُلی که چرخهای کامیون به شیشه میپاشد برنمیآیند. در حال سبقت، ناگهان برقی در آسمان میبینم و به عادت کودکی برای شنیدن صدایش در ذهنم میشمرم. به شمارهٔ چهار که میرسم صدای غرش رعد هم پاسخش را میدهد. شاید بهتر بود با بقیه برمیگشتم پیش کنی. حداقل تا تمام شدن باران با داستانها و جوکهای جان سرگرم میشدم. وقتی گفتم نمیتوانم با آنها باشم، ناراحتی را در چهرهٔ جان احساس کردم. خنکبازی خودم بود. لازم نبود اسمی از متیو بیاورم. میتوانستم بگویم خستهام. مثل ماری، سرگروهمان. باران سیلآسا میبارد و ماشینها مدام سرعتشان را کم میکنند. دو ماشین از جلو و عقب مینی من را محاصره میکنند و ناگهان به بیرون از لاین سرعت هُلم میدهند. روی فرمان خم میشوم تا کف جاده را بهتر ببینم. ایکاش برفپاککنها کمی تندتر از این هم کار میکردند. کامیونی بهسرعت از کنارم رد میشود. بعد هم یکی دیگر. دومی ناگهان جلوی من میپیچد و مجبور میشوم روی ترمز بزنم. یکدفعه حس میکنم رانندگی در این جاده اصلاً بهصلاح نیست. برقی در آسمان چنگ میزند و کمی جلوتر تابلویی را روشن میکند: خروجی نوکز کُرنر؛ دهکدهای که در آن زندگی میکنم.»
«برق دیگری در آسمان نمایان و در دل جنگل ناپدید میشود. باد وحشیانه خودش را به ماشین میکوبد و شاخهٔ درختان همچون درراهماندگانی که میخواهند سوار ماشین شوند به شیشهٔ سمت کمکراننده پنجه میکشند. پشتم میلرزد. ترس وجودم را فراگرفته. ترمزدستی را پایین میآورم و ماشین را کمی به جلو حرکت میدهم. امیدوارم آن زن کمی به خودش بیاید و به هر شکلی که شده از من بخواهد که بمانم. اما باز هم خبری نیست. یک بار دیگر میایستم. وجدانم قبول نمیکند که او را همینطور رها کنم. اما از طرف دیگر اصلاً نمیخواهم خودم را به خطر بیندازم. وقتی از کنار ماشینش رد شدم او هیچ واکنشی نشان نداد تا من احساس کنم به کمک نیاز دارد. نه دستی تکان داد و نه اشارهای کرد. شاید کس دیگری در راه است. مثلاً شوهرش یا امداد جادهای. اگر برای خود من مشکلی پیش بیاید و در راه بمانم، طبیعتاً اولین گزینهای که به ذهنم میآید متیو است، نه یک رانندهٔ ناشناس. در چنین حالت تردید و اضطرابی هستم که باران شدیدتر میشود و قطراتش محکمتر به سقف ماشین میکوبند؛ انگار به من میگویند «برو!برو!برو!» ترمز را رها میکنم و با کمترین سرعتی که میتوانم راه میافتم. یک بار دیگر دیگر به او فرصت میدهم تا از من بخواهد که برگردم، اما باز هم خبری نیست.»
اگر نتوانید حتی به خودتان اعتماد کنید، آنوقت دیگر به چه کسی میتوانید اعتماد کنید؟
ماجرایِ رمانِ فروپاشی از شبی در جنگل شروع میشود. کاس اندرسون زمانی که در راه بازگشت به خانه است، تصمیم میگیرد میانبُری بزند و مسیر خطرناکِ جنگل در شبی بارانی و طوفانی را در پیش میگیرد، او به ماشینی برمیخورد که در کنار جاده توقف کرده و زنی را در ماشین میبیند اما بهخاطر طوفان و خالیبودن مسیر تصمیم میگیرد به راه خود ادامه بدهد. صبح روز بعد او از شنیدن به قتل رسیدن وحشیانهٔ آن زن در جاده وحشت میکند و دچار عذاب وجدان میشود و نمیتواند صداهای درون سرش را خاموش کند و این جنایت را از ذهن خود دور کند. حتی نمیتواند واقعیت را به شوهرش بگوید، چون متیو تأکید کرده بود و او هم به متیو قول داده بود که از آن جاده به خانه برنگردد. او واقعاً چه میتوانست بکند؟ در وسط طوفان و در جادهای خطرناک گیر افتاده بود. تمام اینها بهکنار، او احساس میکند حافظهاش نیز ضعیف شده و دائماً همه چیز را فراموش میکند. او یادش میرود ماشینش را کجا پارک کرده، آیا امروز قرصهایش را خورده است؟ رمز دزدگیر خانه چه بود؟ چرا وقتی بچهای ندارد کالسکهٔ بچه سفارش داده است؟ ظاهراً تنها چیزی که از ذهنش پاک نمیشود و نمیتواند فراموش کند آن زن است، زنی که شاید میتوانست نجاتش دهد و نمیتواند این احساس آزاردهنده که کسی دائماً در تعقیب او است را از خود دور کند. او احساس میکند که اگر آن شب از ماشین پیاده میشد و به آن زن کمک میکرد حتماً او هم کشته میشد ولی نمیداند چرا کسی باید بخواهد حالا او را نیز بکشد.
• کتاب پشت درهای بسته اثر بی ای پاریس نویسندهٔ فرانسوی-بریتانیایی است. این کتاب داستان دختری است که همه به ازدواجش رشک میبرند و ظاهراً زندگی بینقصی دارد. آنها با دستودلبازی مهمانیهایی جذاب در خانهشان برگزار میکنند اما وقتی با آنها برخورد کنید چند سؤال برایتان پیش میآید و از خودتان میپرسید واقعاً پشت درهای بستهٔ این خانه چه میگذرد.
• کتاب مرا بازگردان اثر دیگری از بی.ای پاریس نویسندۀ فرانسوی-بریتانیایی است. این رمان دربارۀ یک زوج به نامهای فین و لیلا است که هنگام سفر در بزرگراه توقف میکنند و زمانی که فین برمیگردد دیگر هیچ اثری از لیلا نمیبیند و دیگر هیچوقت او را نمیبیند تا چند سال بعد زمانی که فین قصد دارد با زن دیگری ازدواج کند. در آن زمان نامهها و وسایل مرموزی از لیلا به دستش میرسد و کسی هم تلفنی به او خبر میدهد که لیلا پیدا شده است.
• کتاب زوج همسایه اثر شری لاپنا و اولین رمان این نویسنده است که توانست خیلی سریع به موفقیت برسد. داستان این کتاب حول محور زوج به نامهای آنه و مارکو میچرخد که پس از کنسل شدن پرستار بچه، تصمیم میگیرند نوزاد شش ماههشان را در خانه تنها بگذارند و در مهمانی شام خانۀ همسایه شرکت کنند. آنها هر نیم ساعت به نوزاد سر میزنند اما زمانی که ساعت یک نیمهشب به خانه برمیگردند نوزاد گم شده است.
بی.ای پاریس در سال 1958 در انگلستان به دنیا آمد. او نویسندۀ فرانسوی-بریتانیایی است که عمدتاً در ژانر معمایی و روانشناختی مینویسد. مادرش فرانسوی و پدرش ایرلندی است و دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد. پس از پایان تحصیلاتش به فرانسه نقلمکان کرد و در آنجا چندین سال به عنوان تاجر در یک بانک بینالمللی در پاریس مشغول به کار بود. طی این مدت با همسرش آشنا شد و بیشتر دوران بزرگسالی را همراه همسر و پنج دخترش در کشور فرانسه گذرانده است. او و همسرش در نهایت دنیای تجارت را ترک کردند و با هم یک مدرسۀ زبان تأسیس کردند. پاریس پس از 50 سالگی شروع به نوشتن کرد و پشت درهای بسته اولین رمان او بود که پس از انتشار بسیار پرفروش شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.