چیزی خواند که مایهی تسلی زنان بود. طبیعت آنقدر بیپرواست که مطمئناً کاری میکند که نرهایی که علائم غیرصادقانه میفرستند یا از یک ماده سراغ مادهی دیگر میروند، تقریباً همیشه تنها بمانند.(ص241)
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات آموت منتشر کرد:
دیلیا اوئینز جانورشناس و نویسنده آمریکایی متولد 1949 است. وی در مناطق روستایی ایالت جورجیا بزرگ شده و از کودکی همیشه طبیعت را بهترین دوست خود دانسته است.
دیلیا که در حال حاضر در آیداهو زندگی میکند، به همراه همسر خود سه کتاب مستند درباره طبیعت آفریقا نوشته، مقالات معتبری در نشریات طبیعتشناسی منتشر کرده و برنده جایزه «جان باروز» شده است. «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» اولین رمان این نویسنده است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند از سایت گودریدز امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند از سایت آمازون امتیاز 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
• نامزد دریافت جایزۀ بهترین کتاب داستانی تاریخی سال 2018 به انتخاب کاربران گودریدز
کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند اثر دیلیا اونز نویسندۀ آمریکایی و جانورشناس است. این رمان معمایی در سال 2018 منتشر شد و اولین رمان اونز بود و او را به شهرت رساند. داستان کتاب دو خط زمانی دارد که آرامآرام در هم تنیده میشوند. اولین خط زمانی کتاب مربوط به داستان زندگی و ماجرای دختر جوانی به نام کیا است که در مردابهای کارولینای شمالی زندگی میکند. خط زمانی دوم داستان مربوط به تحقیقات قتل چیس اندروز میشود.
در جایی که خرچنگها آواز میخوانند، نویسنده قصیدهای جذاب از دنیای طبیعی و داستانی عمیق را در برابر چشم خواننده ظاهر کرده است. اولین رمان اونز، تأمل برانگیز و عمیقاً تکاندهنده است و به ما یادآوری میکند که این کودک درون ما است که شخصیت ما را شکل میدهد.
«صبح ماه اوت، چنان گرم و سوزان بود که رطوبت مرداب، بلوطها و کاجها را از مه پوشانده بود. برگهای نخل مرداب، برخلاف همیشه بیحرکت بودند و فقط تماس بال مرغهای ماهیخواری که از تالاب بلند میشدند، آنها را آهسته تکان میداد. در همین موقع، کیا که فقط شش سال داشت، صدای کوبیده شدن در توری را شنید. او که روی چارپایه ایستاده بود، از شستن بقایای بلغور از ته قابلمه دست کشید و آن را داخل لگنِ کفِ استفاده شده گذاشت. حالا هیچ صدایی به جز صدای نفسهای خودش نمیشنید. چه کسی از کلبه بیرون رفته بود؟ مادر که نبود. او هیچوقت در را نمیکوبید. اما وقتی به طرف در دوید، مادرش را دید که با دامن بلند قهوهای که پیلیهایش به قوزک پایش سابیده میشد و کفشهای پاشنه بلند، کوچۀ خاکی را پایین میرود. کفشهای پنجهگِرد، پوست سوسمار تقلبی بود. این تنها کفش رسمیای بود که او برای بیرون رفتن داشت. کیا میخواست فریاد بکشد اما نمیخواست پدر را بیدار کند. برای همین، در را باز کرد و روی پلکان که از جنس آجر و تخته بود، ایستاد.»
«شاید این سرزمین فقیر بود اما حتی یک سانتیمتر از آن، کممحصول نبود. لایههای زندگی، یعنی خرچنگهای ماسهای، خرچنگهای آب شیرین که در گلولای تلوتلو میخوردند، پرندگان آبی، ماهیها، میگوها، صدفهای خوراکی، گوزنهای فربه و غازهای درشت، همهجا روی زمین یا در آب بهوفور وجود داشتند. کسی که در جستوجوی غذا برای شام اشکالی نمیدید، هرگز گرسنه نمیماند. حالا سال 1952 بود. برای همین، از چهار قرن پیش گروهی از افراد غیرمرتبط که نام آنها جایی ثبت نشده بود، ادعاهایی برای مالکیت مطرح کرده بودند. بیشتر آنها پیش از جنگ داخلی آمده بودند و بقیه به تازگی، به ویژه پس از جنگهای جهانی که مردان آس و پاس و فرسوده برگشته بودند، بدون مجوز در زمینها سکونت کرده بودند. مرداب این آدمها را محدود نکرد، بلکه آنها را تعریف کرد و مانند هر سرزمین مقدس دیگری، رازهایشان را کاملا پوشیده نگه داشت. کسی به اینکه آنها زمین را مالک شوند، اهمیتی نمیداد زیرا هیچکس دیگری آن را نمیخواست. بالاخره، آنجا لجنزاری غیرمسکونی بود.»
«مادر آن روز برنگشت. کسی در این مورد حرفی نزد، به خصوص پدر. او که از ترکیب بوی ماهی با مشروبی که روی لباسش چکه کرده بود، بوی تعفن میداد، درِ قابلمه را با سروصدا برداشت. «شام چیه؟» نگاهها فرو افتاد و برادرها و خواهرها شانههایشان را بالا انداختند. پدر ناسزا گفت، بیحال بیرون رفت و به جنگل برگشت. قبلا در خانه دعوا شده بود. حتی مادر، یکی دو بار رفته بود اما همیشه برمیگشت و هر کسی را که نیاز به در آغوش گرفتهشدن داشت، در آغوش میگرفت. دو خواهر بزرگتر با لوبیا قرمز و نان ذرت شام آماده کردند اما هیچکس مثل وقتی که مادر بود، پشت میز ننشست. هر کدامشان از قابلمه لوبیا ریختند، نان ذرت را رویش گذاشتند و از بقیه دور شدند تا روی تشکشان که روی زمین پهن بود یا روی کاناپۀ رنگ و رورفته، غذایشان را بخورند. کیا نتوانست غذا بخورد. روی پلهها نشست و به راه چشم دوخت.»
دیلیا اونز بیش از بیستوپنج سال در آفریقا و روی حیات وحش مطالعه کرد. او زمانی که با گونههای مختلف جانوران مثل شیرها، فیلها و اکثر پستانداران بیشتر آشنا شد، متوجه شد که گونۀ نر برای جفتگیری میآمد و بعد میرفت اما مادهها در زادگاهشان میماندند و تا آخر عمر کنار گله و خانوادهشان زندگی میکردند. این مشاهدات جرقهای در ذهن او پدید آورد، که شاید این رفتار قدرتمند را ما نیز از طبیعت وام گرفته باشیم. سپس با خودش فکر کرد اگر زن جوانی از تعلق داشتن به جایی محروم باشد، چه اتفاقی برایش خواهد افتاد؟ برای شخصیت اصلی داستان که ناچار است در میان طبیعت وحشی و دنیای متمدن معلق باشد، چه روی خواهد داد؟
داستان کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند در دو بازۀ زمانی مختلف روایت میشود. داستان کتاب از سال 1952 آغاز میشود و شما ابتدا با کیا، شخصیت اصلی داستان آشنا میشوید. سالهاست که مردم شایعهای دربارۀ دختر مرداب میشنوند، دختری که دهکدۀ ماهیگیری آرامشان را تسخیر کرده است. کیا کلارک پابرهنه و وحشی است و اصلاً مناسب زندگی در جامعه نیست. اما کیا آن چیزی نیست که میگویند. نویسنده شخصیت اصلی داستانش را اینگونه توصیف کرده است: «قدش نسبت به سنّش بلندتر بود، لاغر استخوانی بود. پوستش کاملاً برنزه و رنگ موهای صاف و پرپشتش، پرکلاغی بود.» او دختری است که تنها یک روز به مدرسه رفته و حالا تبدیل به دختری شده که مجبور است تمام درسهایش را از طبیعت یاد بگیرد. ولی با اینکه او به راحتی میتواند برای همیشه در تنهایی زندگی کند، زمانی فرا میرسد که آرزوی لمس شدن و دوست داشته شدن را دارد. کیا با حضور دو مرد جوان از شهر که هر دو مجذوب زیبایی وحشی او شدهاند، به دنیایی جدید و شگفتانگیز کشیده میشود تا زمانی که اتفاق غیرقابل تصوری رخ میدهد.
در سال 2022 فیلمی درام و معمایی بر اساس همین رمان و با همین نام ساخته شد. کارگردان این فیلم اولیا نیومن بود و دیزی ادگار جونز در آن نقش شخصیت اصلی را برعهده داشت.
کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند پس از انتشار یکی از پرفروشترین کتابهای تمام دوران شد و بیش از 18 میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفت.
اونز سعی دارد در رمان جایی که خرچنگها آواز میخوانند نشان دهد که چگونه انزوا شخصیت آدمها را تغییر میدهد. او زن جوانی را به تصویر کشیده که مانند همۀ ما با تمایل ژنتیکی زندگی جمعی به دنیا آمده است اما انزوا به کلی او را تغییر میدهد. شخصیت اصلی داستان جایی که خرچنگها آواز میخوانند به ما میآموزد که ما بیش از آنچه فکر میکنیم قدرتمند هستیم. با اینکه ما موجوداتی اجتماعی هستیم و ممکن است در حسرت تعلق داشتن به یک جامعه باشیم اما وقتی تنها بمانیم میتوانیم برای بقا و حتی پیشرفت، به قدرتی باورنکردنی دست پیدا کنیم.
- مرگ خانم وستاوی اثری از روث وِر نویسندۀ داستانهای جنایی است. نویسنده در این کتاب به داستان هریت وستاوی بیست ساله پرداخته است که مادرش را از دست داده و بسیار تنهاست. او روزی نامهای دریافت میکند و متوجه میشود ارثی بزرگ از مادربزرگش به او رسیده است، او شک ندارد که این آدم مادربزرگ او نیست! اما به دلیل مشکلات زندگی و هزینههایش تصمیم میگیرد خودش را جای نوۀ این مادربزرگ جا بزند تا بلکه بتواند با کمی پول به مشکلاتش پایان دهد. او به هیچوجه نمیداند که با قدم گذاشتن در این راه، جانش به خطر خواهد افتاد.
دیلیا اونز در سال 1949 و در جنوب جورجیا به دنیا آمد و بزرگ شد. او نویسندۀ آمریکایی، جانورشناس و طرفدار حفظ منابع طبیعی و محیط زیست است. او را بیشتر به خاطر رمانش «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» میشناسند. اونز مدرک کارشناسیاش را در رشتۀ علوم جانورشناسی از دانشگاه جورجیا و مدرک دکترایش را در رشتۀ رفتارشناسی جانوری از دانشگاه کالیفرنیا دریافت کرد. اونز در یک کلاس جانورشناسی در دانشگاه جورجیا با همسرش آشنا شد و در سال 1973 ازدواج کردند. در سال 1974 آن دو به همراه هم برای مطالعۀ حیوانات در صحرای کالاهاری و زامبیا به جنوب آفریقا نقلمکان کردند. دیلیا اونز یکی از نویسندگان سه اثر پرفروش حوزۀ غیرداستانی نیز بوده است. او سه اثر با نامهای «گریۀ کالاهاری»، «چشم فیل» و «رازهای ساوانا» دربارۀ زندگیاش در آفریقا نوشت. او جایزۀ جان باروز را برای نوشتههای طبیعتگرایانهاش بُرد و در مجلههای زیادی نیز مطالبی از او منتشر شده است. او اکنون در آیداهو زندگی میکند و هنوز هم حامی مردم و طبیعت بکر زامبیا است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
چیزی خواند که مایهی تسلی زنان بود. طبیعت آنقدر بیپرواست که مطمئناً کاری میکند که نرهایی که علائم غیرصادقانه میفرستند یا از یک ماده سراغ مادهی دیگر میروند، تقریباً همیشه تنها بمانند.(ص241)
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
داستان جذاب و زیبا. ولی چاپ بی کیفبت و پر از غلط املایی
این مترجم عالیست. کتاب هم خیلی جذاب بود و دوستش داشتم. سختکوشی دخترک داستان و اینکه به هیچ وجه تسلیم بیرحمیهای زندگی نشد، بسیار الهامبخش بود. علم جانورشناسی نویسنده هم با انتقالش از طریق دخترک داستان کاملا مشهود و جالبه.
این کتاب واقعا عالیه حتما پیشنهاد میکنم بخونید.