

کلکسیونر
انتشارات چشمه منتشر کرد:
روزهايي کـه از مدرسه شبانهروزيش برميگشت خانه گاهي اوقات، تقريباً هر روز، مي ديدمش، چون خانهشان درست روبهروي ساختمان شهرداري بود. او و خواهر کوچکترش زياد از خانه بيرون ميرفتند و برميگشتند، اغلب همراه مرداني جوان که البته به هيچ عنوان خوشم نميآمد. هر وقت سرم خلوت ميشد پروندهها و دفاتر کل را رها ميکردم و ميرفتم دم پنجره و از پشت شيشه يخزده اتاق، خيابان زير پايم را نگاه ميکردم و گاهي چشمم به او ميافتاد. شب که ميشد در دفترچه مشاهداتم علامت ميزدم، اول با ايکس و وقتي اسمش را فهميدم با ام. بيرون هم بارها ديدمش. يکبار در صف کتابخانه عمومي خيابان کراسفيلد درست پشتسرش ايستادم. حتي يک مرتبه هم نگاهم نکرد، ولي من پشت کلهاش را تماشا کردم و دماسبي بلندش را. خيلي بور بود، خيلي ابريشمي، شبيه پروانه برنت، بافه مويي که تا نزديک کمرش ميرسيد. گاهي ميانداختش جلو، گاهي پشت. گاهي هم جمع ميکرد بالاي سر. فقط يکبار، قبل از اين که اينجا مهمانم شود، اين موهبت نصيبم شد که مويش را باز ببينم، نفسم بند آمد از بس زيبا بود، شبيه يک پري دريايي…
جان رابرت فاولزدر تاريخ 31 مارس 1926 در لي-آن-سي شهرک کوچکي در 60 کيلومتري لندن متولد شد. دوره متوسطه را در مدرسه بدفورد سپري کرد. پس از آن که مدت کوتاهي در دانشگاه ادينبورگ تحصيل کرد در سال 1945 براي خدمت نظامي به ارتش پيوست، دوران آموزشي وي مقارن با اتمام جنگ جهاني دوم بود لذا فاولز بهطور مستقيم در نبردهاي آن جنگ حضور نداشت. پس از چندي دريافت که زندگي نظامي با روحيات وي سازگار نيست بنابراين در سال 1947 تصميم گرفت ارتش را ترک کند. پس از آن به اکسفورد رفت و در آنجا بود که اگزيستانسياليسم را کشف کرد و به آثار ژان پل سارتر و آلبر کامو علاقمند شد. فاولز در سال 1950 در رشته زبان فرانسوي فارغالتحصيل شد و کارش را به عنوان نويسنده آغاز کرد.
فروشگاه اينترنتي 30بوک
معرفی کتاب کلکسیونر اثر جان فاولز
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
معرفی رمان کلکسیونر:
واکنشهای جهانی به رمان کلکسیونر:
«کلکسیونر برای رمان اول یک نویسنده واقعاً محشر است... بهعنوان یک داستان ترسناک، این کتاب داستانی خیرهکننده و فوقالعاده دارد.» -نیویورکر
چرا باید رمان کلکسیونر را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب کلکسیونر:
«از همان هفتۀ اولی که بیست و یک سالم شد شرطبندی روی فوتبال را شروع کردم. هر هفته با پنج شیلینگ وارد میشدم. تامِ پیر و کراچلی که در بخش تعیین نرخ همکارم بودند و چندتا از دخترهای اداره، پولشان را روی هم میگذاشتند و شرطهای سنگین میبستند و همیشه آویزانم بودند که جزء گروهشان شوم ولی من راه خودم را میرفتم. از تام پیر و کراچلی از همان روز اول بدم میآمد. تام پیر دورو و دغلباز است و همیشه به دولت فحش میدهد و مدام مجیز آقای ویلیامز را میگوید، خزانهدار شهر. کراچلی ذهن کثیفی دارد و سادیست است، از کوچکترین فرصت برای تمسخر کار موردعلاقهام نمیگذرد، خصوصاً اگر دختری آن دوروبر باشد. «فرِد خسته است، یه آخر هفتۀ آنچنانی داشته با یه پروانۀ سفید کلم.» این را میگفت و این را، «اون خانم رنگشدهای که دیشب باهات دیدم کی بود؟» تام پیر پقی میزد زیر خنده و جِین، دوستدختر کراچلی از بخش بهداشت که دائم توی اتاق ما ولو بود، پوزخند میزد. درست نقطۀ مقابل میراندا بود. همیشه از زنهای بیحیا بدم آمده، خصوصاً دختر بیحیا. به همین خاطر، همانطور که قبلاً هم گفتم، تنهایی شرط میبستم. مبلغ چک 73091 پوند بود و چند شیلینگ و پنس. وقتی سهشنبه آدمهای بنگاه شرطبندی تأیید کردند که همهچیز روبهراه است، زنگ زدم آقای ویلیامز. قشنگ معلوم بود از استعفای من عصبانی شده. هر چند که اول گفت برایم خوشحال است، گفت همه خوشحالاند، که البته میدانستم نیستند.»
«اولینباری که رفتم دنبال میراندا بگردم چند روز بعد از روزی بود که برای بدرقۀ عمه آنی رفتم ساوث همپتون، دقیق بخواهم بگویم دهم مه. برگشته بودم لندن. برنامۀ خاصی نداشتم، به عمه آنی و مِیبل گفته بودم شاید بروم خارج ولی خودم هم درست نمیدانستم. عمه آنی ترسیده بود، واقعاً؛ شب قبل از رفتنشان خیلی جدی به من گفت امیدوار است قبل از اینکه خودش عروس را ببیند ازدواج نکنم. کُلی راجعبه این حرف زد که پول و زندگی خودم است و چهقدر در حقشان لطف کردهام و این حرفها، ولی بهوضوح از این میترسید که ازدواج کنم و آنها پولی را که اینهمه ازش شرم داشتند از دست بدهند. تقصیری متوجهش نمیدانم، طبیعی بود، خصوصاً با داشتن یک دختر افلیج. به نظرم آدمهایی مثل مِیبل را باید بدون درد کُشت، ولی این یک بحث جداست. برنامهام این بود که (از قبل بهترین تجهیزات را در لندن خریده بودم) بروم به جاهایی که گونههای نادر و نابهنجار پیدا میشوند و مجموعههای درستوحسابی تهیه کنم. بروم اینجور جاها و هر چهقدر دلم خواست بمانم و هر موقع دوست داشتم بروم بیرون و پروانه صید کنم و عکس بگیرم. قبل از رفتنشان در آموزشگاه ثبتنام کردم و رانندگی یاد گرفتم و یک وَن مخصوص خریدم. خیلی گونهها بود که میخواستم ــ مثلاً پرستودُم، پرنیانبال سیاه، آبی بزرگ و خالدارهایی مثل بلوطی و گلنویل. پروانههایی که هر کلکسیونر یکبار در عمرش فرصت شکارشان را پیدا میکند. شاهپرکها هم بودند. فکر کردم سراغ آنها هم میتوانم بروم.»
تحلیلی بر رمان کلکسیونر:
خلاصۀ رمان کلکسیونر
حواشی حول محور کتاب
• یک فیلم ترسناک روانشناختی در سال 1965 به کارگردانی ویلیام وایلر با بازی ترنس استمپ و سامانتا ایگار با اقتباس از کتاب کلکسیونر ساخته شد. این فیلم اولینبار در جشنوارۀ فیلم کَن به نمایش درآمد و استمپ و ایگار هر دو جایزۀ بهترین بازیگر مرد و بازیگر زن را بهدست آوردند. ایگار برای بازی در این فیلم برندۀ جایزۀ گلدن گلوب بهترین بازیگر زن شد. همچنین جایزۀ اسکار بهترین بازیگر زن را دریافت کرد و فیلم برندۀ جایزۀ اسکار بهترین کارگردانی شد.
اگر از خواندن کتاب کلکسیونر لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• سکوت برهها رمانی ترسناک و روانشناختی اثر نویسندۀ آمریکایی توماس هریس است. این کتاب دنبالۀ رمان اژدهای سرخ است که اولین کتابی بود که شخصیت هانیبال لکتر در آن معرفی شد. هر دو رمان داستان یک روانپزشک به نام هانیبال لکتر است که تبدیل به یک قاتل سریالی و آدمخوار میشود.
• کتاب خصم اثر امانوئل کارر نویسنده و کارگردان فرانسوی است. این کتاب بر اساس یک جنایت واقعی نوشته شده است. ژانکلود رومان پزشکی معتمد است که هجده سال تمام به تمام اطرافیانش دروغ گفته و در انتها تمام خانواده و پدرومادرش را به قتل میرساند. کارر سعی دارد در این کتاب از جنبههای ناپیدای این پرونده و افکار ژانکلود پرده بردارد.
دربارۀ جان فاولز: رماننویس انگلیسی





شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













