

همه حقیقت
انتشارات خوب منتشر کرد:
در یکی از روزها، نزدیک بود سوءتفاهم یکی از دانشجویان دربارۀ زندگی در کشورهای سطح دو به قیمت جان او تمام شود. ما مشغول بازدید از یک بیمارستان هشت طبقۀ خصوصی و زیبا در استان کرالا در کشور هند بودیم. در لابی بیمارستان منتظر دانشجویی بودیم که دیر کرده بود. پس از پانزده دقیقه، تصمیم گرفتیم که دیگر برای او صبر نکنیم و از مسیر راهرو به سمت آسانسور بزرگ راه افتادیم؛ آسانسوری که اندازۀ آن برای جای دادن چندین تخت بیمارستانی کافی بود. میزبان ما، یعنی رئیس واحد مراقبت های ویژه، دکمۀ طبقۀ شش را فشار داد.همان طور که درِ آسانسور داشت بسته می شد، دیدیم که دختر جوان با موهای بلوند با عجله وارد لابی بیمارستان شد. دوست او، که پاهای خود را برای جلوگیری از بسته شدن درهای آسانسور در بین آن ها قرار داده بود، از لای در فریاد زد: «زود باش، سریع تر بدو!» پس از آن چندین اتفاق به سرعت رخ داد. درها بسته شدند و پای دانشجوی من لای درگیر کرد. او گریه می کرد و ترسیده بود...
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













