سیمیا (مجموعه داستان)

انتشارات نصیرا منتشر کرد:
روی شیشه پنجره "ها" کردم و بخار دهانم بر آن نشست، انگشت اشاره ام را به سمتش بردم تا چیزی بکشم. درخت کشیدم، از همان درخت های لخت زمستانی، با شاخه های بی برگ، درخت های مرده در سرما. بعد طنابی بر درخت کشیدم و کمی معطل ماندم، در ادامه نقاشی مسخره ام "او" را دیدم. زیبا را که در حیاط می دوید و با برف ها بازی می کرد. به نقاشی ام نگاه کردم و با انگشتانم آدمکی آویزان به طناب بسته شده به درخت کشیدم. آدمکی معلق در هوا و زمین. به گمانم آدمک از من کمک می خواست. ولی من حوصله ای نداشتم تا از جایم تکان بخورم. به آدمک با دهان بازش که گویی در حال فریاد بود خیره شدم و ناگهان از دیدن چشم های وق زده و مسخره اش خنده ام گرفت. آدمک بیچاره به سختی نفس می کشید و من خیره بر او لبخند می زدم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک