نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات تندیس منتشر کرد:
جوزفین دختر دوازده سالهی یک روانشناس سرشناس به نام ویکتور لارنس به طرز مرموزی ناپدید میشود. ویکتور این پدر سوگوار چهار سال پس از ان حادثهی شوم تصمیم میگیرد به خانهی ساحلیاش برود. با این امید که بتواند در آن زندگیاش را از نو بسازد. فاصلهی لازم برای یک شروع تازه را به دست بیاورد و از سرگردان ماندن میان آگاهی و الهام رهایی پیدا کند، اما...
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب درمان از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب درمان از سایت آمازون امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.
درمان یک رمان تریلر و روانشناختی اثر سباستین فیتسک است که در سال 2006 منتشر شد. این رمان، اولین رمان سباستین فیتسک است و تاکنون هشت میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است و به مدت چند هفته در فهرست پرفروشترین کتابهای مجلۀ آلمانی اشپیگل قرار داشت. این رمان داستان دختری دوازده ساله به نام جوزفین است. جوزفین دختر یک روانپزشک مشهور به نام ویکتور لارنس است که به یک بیماری مرموز مبتلا میشود و در طول درمان بدون هیچ اثری ناپدید میشود و حالا پدرش نمیداند چطور با این تراژدی کنار بیاید.
«رگههای تعلیق و گوتیک در رمان درمان حس میشود. این کتاب طرحی غیرقابل پیشبینی دارد که بسیاری را بهیاد داستانهای جزیرۀ شاتر و ذهن زیبا میاندازد.» - پابلیشرز ویکلی
«درمان یک رمان جنایی آلمانی و سرشار از تعلیق روانی است.» - بوکلیست
اگر به خواندن کتابهای روانشناختی با زمینۀ تعلیق و گوتیک علاقه دارید حتماً رمان درمان را بخوانید.
«ویکتور لارنس، هرگز فکرش را هم نمیکرد که موقعیتش جابهجا شود. او قبلاً خودش مطب داشت و سختترین و پیچیدهترین بیماریهای روانی بیماران را درمان میکرد، اما اینک خودش درحالیکه دست و پایش را به تخت هیدرولیک بسته بودند در یک آسایشگاه روانی بستری بود. تا به امروز هیچکس به ملاقاتش نیامده بود. نه دوستان و همکاران سابق و نه بستگانش. تنها چیزی که غیر از کاغذ دیواریهای رنگ و رو رفتهی اتاق، دو پردهی کثیف قهوهای رنگ و سقف پر از لکههای آب برای خیرهشدن به آن وجود داشت، دکتر مارتین روت، پزشک ارشد آسایشگاه بود که روی دوبار او را ویزیت میکرد. هیچکس درخواست ملاقات با او را به آسایشگاه روانی نداده بود. حتی ایزابل. ویکتور این موضوع را از دکتر روت شنیده بود. دلگیری او از همسرش به این دلیل نبود. بهخصوص پس از آن همه اتفاقاتی که افتاده بود.
«از کی داروهایم را قطع کردید؟»
دکتر روت که مشغول تنظیم کردن قطرههای سرم قندی نمکی او بود گفت: «تقریباً از سه هفته پیش دکتر لارنس.»
ویکتور برای این دکتر جوان احترام زیادی قائل بود، زیرا دکتر روت در همه گفتوگوهایشان طی روزهای گذشته بسیار محترمانه با او رفتار کرده بود.»
«درحالیکه در حال حاضر شرایط این دو مرد خیلی با هم تفاوت داشت، اما زندگی آنها در موارد زیادی شبیه به هم بود. هر دوی آنها به عنوان تک فرزند یک خانوادهی ثروتمند در یکی از بهترین محلههای برلین به دنیا آمده و بزرگ شده بودند. لارنس به عنوان پسر خانوادهی یک وکیل حقوق اجتماعی در منطقه وانزه بزرگ شده بود و دکتر روت در یک خانواده با پدر و مادری که هر دو جراح بودند در منطقهی وستاند. هر دوی آنها در دانشگاه خصوصی دالهم در رشتهی پزشکی تحصیل و در ررشتهی روانپزشکی تخصص گرفته بودند. هر دوی آنها از پدر و مادرشان یک ویلا به ارث برده بودند و آنقدر پول که یک عمر زندگی بدون کار کردن را برایشان میسر میکرد. اما دست سرنوشت یا یک اتفاق، آن دو را به اینجا کشانده بود. ویکتور به حرف زدن ادامه داد: «بنابراین شما ما دو نفر را در موازات هم میبینید. سؤال من این است، اگر شما در شرایط من قرار میگرفتید چه واکنشی از خودتان نشان میدادید؟» «منظورتان این است که وقتی میفهمیدم چه کسی این را با دخترم کرده؟» دکتر روت گزارش روزانهاش را در پرونده نوشت و برای اولین بار مستقیم در چشم او نگاه کرد.»
««همسرم نه میخواست، و نه میتوانست که همراهم بیاید، زیرا او یک قرار کاری بسیار مهم در نیویورک داشت. راستش را بخواهید من از اینکه تنها برای مصاحبه میرفتم خوشحال بودم و امیدوار به اینکه در پارکوم نهایتاً به فاصلهی مورد نظرم دست پیدا خواهم کرد.»
«فاصله. برای خداحافظی کردن با دخترتان.» با اینکه دکتر روت این جمله را سؤالی مطرح نکرده بود،
اما ویکتور سرش را تکان داد. و گفت: «یه همچین چیزی. به این ترتیب من سگم را برداشتم و راهی ساحل دریای شمال شدم. اما خبر نداشتم که در این سفر چه اتفاقاتی آن هم یکی پس از دیگری برایم خواهد افتاد.»
«آنها را تعریف کنید. دقیقاً چه اتفاقی در پارکوم افتاد؟ شما کی برای اولینبار متوجه شدید که این وقایع به هم مرتبط هستند؟»
«بیماری سخت جوزفین، گم شدن او و مصاحبه.»
«باشه، قبول.»
ویکتور سرش را چرخاند و با این کار صدای تقتق مهرههای گردنش بلند شد. در این لحظه و با توجه به اینکه او را به تخت بسته بودند، این تنها حرکت آرامشبخش بود، در واقع تنها حرکتی که میتوانست انجام بدهد. ویکتور نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست. مثل همیشه فقط چند لحظه طول کشید تا افکارش را به گذشته متمرکز کند و به جزیرهی پارکوم برگردد. به خانهی ساحلی، همانجایی که او چهار سال پس از آن حادثهی شوم، تصمیم گرفته بود در آن زندگیاش را از نو بسازد؛ جایی که امیدوار بود بتواند فاصلهی لازم برای یک شروع تازه را به دست بیاورد، اما به جای همهی اینها او آنجا همه چیز را از دست داد.»
جوزفین، دختر دوازده سالۀ روانپزشکی مشهور به نام ویکتور لارنس است که پس از ابتلا به یک بیماری بدون هیچ اثری ناپدید میشود. او ماهها بود که از بیماری رنج میبرد، بیماریای که هیچ پزشکی نتوانسته بود علت آن را مشخص کند. لارنس پس از ناپدیدشدن دخترش دچار حملۀ عصبی میشود و تحقیقات نیز بینتیجه باقی میماند و پلیس نمیتواند نه شاهدی پیدا کند، نه مدرک و نه جسدی. لارنس و همسرش ایزابل سالها بدون هیچ نشانی از دخترشان به زندگی ادامه دادند. چهار سال بعد، دکتر لارنس که دیگر به طبابت مشغول نیست، برای کنار آمدن با این غم موافقت میکند که تحت درمان قرار بگیرد و به جزیرۀ پارکوم میرود. لارنس آنجا با دختری به نام آنا آشنا میشود و آنا در مورد بیماری خودش به او میگوید؛ آنا یک نویسنده است و از اسکیزوفرنی رنج میبرد و تمام شخصیتهای کتابهایی که مینویسد را در واقعیت میبیند. او از آخرین رمانش میگوید که دربارۀ دختر نوجوانی است که به بیماری ناشناختهای مبتلاست و بدون هیچ ردی ناپدید شده است. آنا میگوید که با ایدۀ این داستان و افکارش بسیار عذاب میکشد و از دکتر لارنس میخواهد که او را درمان کند. ویکتور با اکراه جلسات درمانی آنا را شروع میکند اما خیلی زود این جلسات او را غافلگیر میکنند و همه چیز برعکس میشود. لارنس همچنان به دنبال دخترش میگردد و با خودش فکر میکند شاید آنا با توهماتش بتواند علت گمشدن جوزفین را توضیح دهد. واقعاً چه اتفاقی برای جوزفین افتاده است؟ و آیا لارنس خطری برای خودش و دیگران محسوب میشود؟
طبق گفتههای نویسنده، او در حالی که در اتاق انتظار دکتر بود ایدۀ نوشتن رمان درمان به ذهنش رسید و او پیشنویس این رمان را هفت بار ویرایش کرد.
• هدیه اثر دیگری از سباستین فیتسک است. این کتاب در سال 2019 منتشر شد و داستان زندگی فردی به اسم میلان است. روزی میلان تصمیم گرفت به دختربچهای با چشمان گریان کمک کند و از آن زمان زندگیاش زیرورو شد. دختر درون ماشین بود و کاغذی را به شیشۀ ماشین چسبانده بود و از میلان درخواست کمک میکرد.
• کلکسیونر چشم اثر معروفِ سباستین فیتسک است که در سال 2011 منتشر شد. این کتاب داستان یک قاتل سریالی است که زنی را کشته و پسربچهاش را میدزد. این قاتل به پدر بچه چهل و پنج روز فرصت میدهد تا پسرک را پیدا کند وگرنه سرنوشت وحشتناکی در انتظار کودک خواهد بود. این قاتل قصد دارد پس از چهل و پنج روز چشمان کودک را از حدقه در بیاورد.
• جزیرهی شاتر اثر دنیس لهان نویسندۀ آمریکایی است. این کتاب اولین بار در سال 2003 منتشر شد و فیلمی با اقتباس از این رمان به همین نام ساخته شد. جزیرۀ شاتر داستانی دربارۀ یک جزیره است که پزشکان در آن آزمایشهای مخوف و غیرانسانی بر روی بیماران انجام میدهند. جزیرۀ شاتر در اصل محل نگهداری خطرناکترین بیماران روانی است که وجودشان برای جامعه خطرناک به شمار میآمد.
• کتاب نجواگر اثر الکس نورث نویسندۀ انگلیسی است که در سال 2019 منتشر شد. این کتاب یکی از هیجانیترین رمانهای مخوف پلیسی است. نجواگر داستان یک قاتل زنجیرهای معروف به نام «نجواگر» است که با ربودن پنج پسر کوچک، یک شهر کوچک در بریتانیا را وحشتزده میکند چون هیچ بچهای که نجوایش را میشنید زنده نمیماند. نجواگر حالا بیش از یک دهه است که در زندان به سر میبرد.
سباستین دیوید فیتسک در سال 1971 در برلین غربی به دنیا آمد. پدر و مادرش مدیر و معلم مدرسه بودند و او به تحصیل در رشتۀ دامپزشکی پرداخت اما پس از چند ماه تصمیم گرفت رشتۀ خود را تغییر دهد و بهسراغ رشتۀ حقوق رفت. سپس سردبیر و مدیر برنامۀ ایستگاههای رادیویی مختلف در آلمان شد. اولین رمان او «پروفسور» بود، او این رمان را با همکاری یورگن اودولف نوشت و آن را در سال 2005 منتشر کرد. او با نوشتن رمانهای تریلر و روانشناختی «درمان» و «کلکسیونر چشم» به شهرت رسید. رمان درمان در سال 2006 به انتشار رسید و پرفروشترین کتاب آلمان شد و کتاب رمز داوینچی اثر دن براون را کنار زد. آثار فیتسک به زبانهای مختلف ترجمه شدند و جوایز بسیاری را کسب کردند. او در سال 2007 برندۀ جایزۀ فردریش گلازر برای نوشتن بهترین رمانهای جنایی شد. فیتسک در حال حاضر یکی از موفقترین نویسندگان آلمان است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
خیلی خوب بود، حتما بخونید.