تنها سازوکارم برای سروکله زدن با این مسئله که در نهایت هم با آن کنار آمدم، این بود که زندگیام را وقف خوابیدن کنم. حتی خودم هم شگفتزده میشدم از اینکه چقدر خوابآلودم. میدانم احتمالاً واکنش بدنم بود که داشت برای فاصله گرفتن از واقعیت بهم کمک میکرد.
ترجمهٔ کتاب خیلی خوب بود و خوندنش حس و حالم رو تغییر داد. نویسنده میخواد نشون بده که اگر یک فرصتی از دستتون رفت حتماً زندگی فرصتهای دیگهای رو در اختیارتون میذاره که شاید بهتر ازقبلیها باشه.
داستان این کتاب خیلی شیرین بود، بهم امید و انگیزه داد. نقطهٔ اشتراکی تمام شخصیتهای کتاب، کتابفروشی موریساکی هستش و کل داستان حولمحور همین کتابفروشی میچرخه. حتماً بخونیدش و لذت ببرید.
داستانی جذاب، راحتخوان و سبک. داستان دو بخش داره، در بخش اول با تاکاکو و روابطش آشنا میشید و خیانت دوستپسرش و استعفا و افسردگی. بخش دوم زندگی تاکاکو توی کتابفروشی داییش هست و تحولاتی که رخ میده.