کرو کنار مادرش روی تخت دراز کشیده و با تبلتش سرگرم است. چشمهای وریتی خالی و بیفروغند. توجهی به محیط اطرافش ندارد. از حضور پرستار آگاه نیست و از حضور من، کرو و حتی جرمی که خم شده و موهای او را از روی پیشانیاش کنار میزند، پلک میزند، اما چیز دیگری آنجا نیست.
کالین هوور با رمانی عاشقانه به شهرت رسید اما رمان معماییاش بهنظرم خیلی بینظیرتره. این کتاب رمانی تاریک و گیراست که نفستون رو بند میاره. دستنوشتۀ ناتمام وریتی، کل زندگی شخصیت اصلی رو دگرگون میکنه و تا لحظۀ آخر اصلاً نمیتونید پایان وحشتناک کتاب رو حدس بزنید.
موندم کالین هوور که اهل نوشتن رمانهای عاشقانه بود چطوری تونسته چنین داستان پیچیده و تاریکی بنویسه. این داستان اونقدر منحصربهفرد و تکاندهندهست که نفستون رو بند میاره و میشه بهترین رمان تعلیقی که به عمرتون خوندید.
این اولین رمانی هستش که از کالین هوور خوندم و به جرئت میتونم بگم آخریش نخواهد بود کالین به طرز هوشمندانهای زندگی یه نویسنده رو به تصویر کشیده. خیلی راحت میتونید با شخصیت اصلی ارتباط برقرار کنید و بهراحتی میتونید احساس و ترس اون رو درک کنید.