تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات آفرینه منتشر کرد:
دقایقی بعد، «اِللا» بر روی تابی که در تراس بود نشسته بود. آسمان «نورث همپتون» به سرعت به رنگ قرمز و نارنجی در می آمد. حس می کرد خیلی به آسمان نزدیک شده و اگر دستش را دراز کند می تواند آن را لمس کند. پس از آن همه دعوا و مشاجره، در ذهنش سکوت و آرامش عجیبی برقرار بود. به هیچ چیز فکر نمی کرد. نه به پرداخت کردن اقساط کارت های اعتباری، نه به رژیم های عجیب و بیمارگونه ی «اورلی»، نه وضعیت بدِ درسی «اوی»، نه به کیک های مزخرف عمه «استر»، نه به مرگ «سایه»، نه به تصمیم ازدواج «ژانت»، و نه به خیانت هایی که سال ها شوهرش به او می کرد... همه ی افکاری را که همیشه او را درگیر خودش می کردند، به گوشه ای از ذهنش سپرد.
«اِللا» با چنین احوالی شروع به خواندن رمان کرد. ورق ها با دقت به هم دوخته شده بودند و درون یک پوشه ی شفاف قرار گرفته بودند. با مرکبی آبی رنگ روی صفحه ی اوّل کتاب نوشته شده بود: «ملّت عشق»...
به «اِللا» گفته بودند که کسی چیزی در مورد نویسنده نمی داند. آدم مرموزی که در «هلند» زندگی می کند، اسمش «ع.ز.زاهارا» است. و هیچ گونه حق تألیفی از ناشر نخواسته است. رمانِ دست نوشته ی سیصد صفحه ای اش را از «آمستردام» به «بوستون» پست کرده بود و همراه با آن، یک کارت پستال فرستاده بود. روی کارت پستال عکسی از یک دشت پُر از لاله های زرد و قرمز و بنفش بود و در پشت آن با خط ظریفی این یادداشت را نوشته بود: ناشر محترم!
این رمان را از «آمستردام» برایتان می فرستم؛ امّا داستانی که ضمیمه کرده ام در قرن سیزدهم میلادی در «قونیه ی آناطولی» رخ می دهد. با این حال من فکر می کنم، این داستان فراتر از زمان، مکان و تفاوت های فرهنگی است. این داستان، یک داستان جهان شمول است. امیدوارم فرصت کنید تا این رمان تاریخی و عرفانی را که درباره ی دوستی بی همتای شاعر بزرگ، مشهورترین عارف جهان اسلام، «مولوی» و «شمس تبریزی» است را بخوانید. امیدوارم فرصت کرده و مطالعه کنید. با این امید «ملّت عشق» را برایتان ارسال می کنم.
با احترام ع.ز.زاهارا
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر آفرینه
