سمیرامیس

(2)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
490

علاقه مندان به این کتاب
4

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب سمیرامیس

انتشارات سمیر منتشر کرد:
ساعتی بیش از نیمروز نگذشته بود که مردی سوار بر اسب عربی شبرنگ، در سفیدی برف ظاهر شده بود. چهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را با شالی ضخیم پوشانده بود و علاوه بر کلاه پوستی، پوستینی فراخ نیز پوشیده بود. پوستین پشت اسبش را هم پوشانده بود سوار از طرف تپه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی به خط غیرمستقیم سرازیر شد و از وضع راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جویی اسب ممتازش معلوم بود که با آن نواحی آشناست و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همین سبب هم عنان اسبش را آزاد گذاشته بود تا آن حیوان با غریزه نیرومندش راه را پیدا کند، از خورجین بزرگی که بر ترک اسب او دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، معلوم بود راهی طولانی را پیموده و یا راهی دراز در پیش دارد. در خط‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الرأس تپه کمی درنگ کرد. نگاهی به پیرامون خود انداخت. در انتهای تپه دودی را دید که اسیر بازیگوشی توفان و کولاک به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طرف آسمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود. عنان اسب را به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سو گرداند و سرش را به گوش اسبش نزدیک کرد و با لحنی ملاطفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز، مانند کسی که با محبوب خود سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید، گفت:
-سمندک من... اگر ساعتی دیگر دوام بیاوری به جایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانم حسابی از خجالت تو درآیم و علیق و آب تقدیمت کنم. بارت سبک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. نازت را بروم، روسپیدم کن بلکه به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌موقع برسیم و بتوانیم جان هزاران نفر از بندگان خدا را از مرگ نجات دهیم.
.....
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی