نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات ایهام منتشر کرد:
مامور گفت: عجیبه ناخدا! خالی داری میری! همه ش همین بود؟ چند تا تخته فرش و چند تا باز شکاری؟
ناخدا گفت: وضع خیلی خرابه جناب سروان. بازار هم به لعنت خدا نمی ارزه. کساد کساده.
جاشو حالا نزدیک آن ها شده بود و اول پاکتی را به ناخدا داد و بعد دست کرد گونی سنگینی را کنارش گذاشت. ناخدا پاکت را بی آنکه به آن نگاه کند از جاشو گرفت و به مامور داد.
ناخدا گفت: قابل شما را نداره قربان.
مامورگفت: دفه پیش به قولایی داده بودی ناخدا. پس چی شد؟
ناخدا گفت: بذار دست و بالم یه خورده باز بشه، اونم به روی چشم .
مامور گارد ساحلی با سه همراهش از روی عرشه پریدند توی یدک کش که کنار لنج با طناب بسته شده بود و تکان تکان می خورد. گونی سنگین را دست به دست دادند و توی یدک کش گذاشتند. مامور قبل از آن که داخل کابین یدک کش شود، دستش را به طرف ناخدا بلند کرد و داد زد: خیر پیش خالو، خوش خبر برگردی.
لنج با تکان از جا کنده شد و صدای شکافتن آب به گوشش خورد. نسیم ملایمی صورت ناخدا را خنک کرد و احساس خوشی به او دست داد. صدای موتور یدک کش ماموران ساحلی از پشت سر به گوشش رسید و کم کم ضعیف و ضعیف تر شد. همین که صدای یدک کش لابه لای صدای موتور لنج و موج ها گم شد ناخدا داد زد: " اوهوی اسو؛ بیارشون بیرون، الانه که تلف شده باشن..."
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.