سرپرست

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
150

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب سرپرست

انتشارات ژیل منتشر کرد:
صبح زود یک روز یکشنبه، بعد از اولین مراسم عشاء ربانی در کلونگال، بابا، به جای اینکه من را به خانه ببرد، به دل وكسفورد می راند، به سمت ساحلی که کس وکار مامان اهل آنجا بودند. روز آفتابی و گرمی است و در امتداد جاده جابه جا تکه های سایه و نور سبز رنگی دیده می شود. از دهکده شیللا می گذریم، آنجا که بابا گاو قرمزمان را تو بازی ورق باخت. بازار کارنو را هم پشت سر می گذاریم. مردی که گوساله را برنده شد کمی بعد آنجا فروختش. بابا کلاهش را پرت می کند رو صندلی مسافر، شیشه را پایین می کشد و سیگار دود می کند. من بافه های مویم را تکان می دهم، رو صندلی عقب دراز می کشم و از شیشه پشتی بالا را نگاه می کنم. بعضی جاها یک آسمان خالی آبی رنگ به چشم می خورد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی