هوای این روزای من

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
91

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب هوای این روزای من

انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:
پشت بی‌سیم گفتم: «زمین‌گیر شدیم حاجی!» یک لحظه سکوت کرد حاج ایوب. می دانست اینکه دشمن دیده باشد ما را یعنی چه. آن‌هم در دژی محکم مثل جب‌الاحمر. گفتم: «بچه ها کُپ کردند حاجی. چکار کنم؟» خودش را خونسرد نشان می‌داد حاج ایوب و مگر می‌شد خونسرد بود، حالا که نیروهایش افتاده بودند در لانه افعی و شاید برای آخرین بار صدای‌شان را می شنید. زد به خنده و شوخی. شاید نگران بود که این آخرین مکالمه باشد. شاید دلش می¬خواست داد بزند بگوید: «چرا رفتید؟»؛ اما نزد. فقط با خنده گفت: «نبینم کسی اسماعیل منو زمین‌گیر کرده باشه. تو یک گوش شکسته ات رو نشون بدی همه‌شون رو حریفی.» بعد آرام وضعیت را پرسید. گفتم: «تا چند دقیقه قبل قیامت بود. الان دیگه خبری نیست. آروم شده». حاج ایوب گفت: «پس دارن میان سراغتون. هر جوری شده بچه ها رو راه بنداز. حتی به زور. دارن میان سرتون رو گوش تا گوش ببرند!». وقت زیادی نبود! چشم بچه ها توی چشم های من بود و مچاله شده بودند پشت سنگ. حالا درد عربی حرف زدن هم اضافه شده بود. چطور باید حرکتشان می دادم؟ قفل كرده بودند بچه ها. دشمن هم داشت می کشید بالا از ارتفاعات و وقتی نمانده بود دیگر. هر چه به ذهنم رسید گفتم: «عدو فی طریق...» «كلنا ذبح» این را گفتم و با انگشت اشاره زیر گلویم را نشان دادم...
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی