

قصه های شاهنامه (12)(رستم و اسفندیار)(خشتی)
انتشارات برف منتشر کرد:
در زمان پادشاهی گشتاسب، پسر پهلوان و روئین تنش اسفندیار، به خاطر نجات سلطنت پدرش،
قول گرفته بود که به پادشاهی برسد.
او تشنهی تاج و تخت بود امّا گشتاسب که میخواست به هر قیمتی تاج و تخت خود را حفظ کند،
هر بار به بهانهای این کار را پشت گوش میانداخت. اسفندیار که از بد قولی پدر ناراحت بود،
پیش مادرش کتایون گله کرد. مادرش با نگرانی گفت : «پسرم شاه پیر است و وقتی بمیرد
تو مانند همهی شاهزاده ها به پادشاهی میرسی. کافی است کمی صبر کنی.»
امّا اسفندیار که طاقت صبر کردن نداشت، نصیحت مادرش را گوش نکرد و برای گله کردن
پیش پدر رفت. گشتاسب که نمی خواست تاج و تختش را از دست بدهد،
تنها یک راه داشت و آن از بین بردن اسفندیار بود. امّا اسفندیار روئین تن بود و
به این سادگی از بین نمیرفت. بنابراین به این بهانه که رستم سلطنتش را به رسمیّت نمیشناسد،
از اسفندیار خواست تا رستم را دست بسته به پایتخت (بلخ) بیاورد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسندهها













