نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات نون منتشر کرد:
دنبال چی می گردی؟ این سؤال مرموزترین کتابدار توکیو سایوری ،کوماچی است. اما او یک کتابدار معمولی نیست می تواند دقیقا حدس بزند که شما در زندگی به دنبال چه چیزی هستید. او با معرفی کتاب به شما کمک می کند چیزی که به دنبالش هستید را راحت تر پیدا کنید. هر مراجعه کننده از برهه متفاوتی در زندگی و
رمان باعث شد من از درون شغلش پا به کتابخانه او می گذارد؛ از یک فروشنده بی قرار که احساس احساس آرامش و امید کنم می کند اسیر کارش شده تا مادر زحمتکشی که آرزو دارد سردبیر یک مجله نشانه ای بر اینکه ما باید در شود گفت و گوی آن ها با سایوری کوماچی و کتاب های غافلگیر کننده ای که برابر قدرت دگرگون کننده
پیشنهاد می کند تماما زندگیشان را تغییر خواهند داد. رمان در کتابخانه پیدایش می کنی با روند جذاب و دلگرم کننده ای که دارد، می تواند برای هر کسی که در زندگی اش به بن بست خورده و به کمی روحیه و انگیزه نیاز دارد، مفید باشد. «چراکه نه؟ هیچگاه برای یک شروع دوباره دیر نیست! دمیچیکو آئویاما متولد 1970 ژاپن و تحصیل کرده روزنامه نگاری در استرالیا است. در کتابخانه پیدایش می کنی بعد از انتشار در فهرست نهایی جایزه کتاب فروشان ژاپن قرار گرفت و در آن سال پرفروش ترین کتاب ژاپن شد و به بیش از بیست زبان ترجمه شد این کتاب در سال 2023 به انگلیسی منتشر شده است.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
در کتابخانه پیدایش میکنی از سایت گودریدز امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.
در کتابخانه پیدایش میکنی از سایت گودریدز امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
• پرفروشترین کتاب مجلهٔ تایمز در سال 2023
• برندهٔ جایزهٔ کتابفروشان ژاپن
در کتابخانه پیدایش میکنی رمانی جذاب اثر میچیکو آئویاما نویسندهٔ ژاپنی است. این کتاب اولینبار در سال 2023 منتشر شد و پس از انتشار در فهرست 100 کتاب برتر سال 2023 مجلهٔ تایم قرار گرفت و همچنین برای مدتهای مدید صدرنشین لیست پرفروشترین رمان در ژاپن بود. داستانِ این رمان حولِ محور چند شخصیت میچرخد که همگی چیزی را در زندگی خود از دست دادهاند و با توصیههای یک کتابدار و مطالعهٔ کتاب زندگیشان دگرگون میشود. این کتاب به شما نشان میدهد چگونه یک کتاب عالی میتواند زندگی افراد را تغییر دهد.
«این کتاب شاهکار است. خانم کوماچی کتابدار این داستان است و در طول داستان فقط یک سؤال ساده را بارها و بارها تکرار میکند؛ اما پنج شخصیت اصلی و خوانندههای کتاب با همین پرسش به گریه میافتند. این سؤال بزرگ کتابخانهای شاید معنای زندگی ما را هم مشخص کند.» - نیویورک تایمز
«کتابی دلپذیر و ملایم که امید و شادی را به دل شما هدیه میدهد.» - کایرکاس ریویوز
«اگر میخواهید ببینید شخصیتهای ساکن توکیوی امروزی چگونه معنای زندگی را پیدا میکنند حتماً رمان در کتابخانه پیدایش میکنی را بخوانید.» - ژاپن تایمز
«رمانی دوستداشتنی که میچیکو آئویاما در آن به قدرت کتاب و کتابخانهها ادای دین کرده است.» - آیریش تایمز
«من این رمان پرشور و امیدوارکننده را بسیار تحسین میکنم. رمان در کتابخانه پیدایش میکنی هم اشک من را درآورد، هم مرا خنداند و هم با خواندن آن احساس آرامش کردم.» - دیلی میل
«داستان این رمان حول محور یک کتابخانهٔ محلی در توکیو میچرخد. کتابدار این کتابخانه به هر کسی که به دنبال هدفی در زندگی است توصیهای میکند. خواستههای شخصیتهای این کتاب آنها را به پیش میبرد و نویسنده تمام شخصیتها را همدلانه و با جزئيات به تصویر کشیده است و افرادی را نشان میدهد که میخواهند زندگی را تغییر دهند. نتیجه کتابی جذاب و امیدوارکننده است که به شما قدرت کتابها و ماندگاری رؤیاها را نشان میدهد.» - آنابل گوترمن، تایمز
رمانِ در کتابخانه پیدایش میکنی، دربارهٔ جادوی کتابخانهها و کشف ارتباط است. نویسنده با این داستانهای الهامبخش میخواهد به خواننده نشان دهد که چطور با گوشدادن به قلبهایمان، استفاده از فرصتها و معاشرتکردن با دیگران، ما نیز میتوانیم رؤیاهای مادامالعمر خود را محقق کنیم. این کتاب هدیهای بسیار مناسب برای کتابخوانها است.
«وقتی سایا پیامک داد و گفت که دوست جدیدی پیدا کرده، بلافاصله در جوابش نوشتم: خب، تعریف کن ببینم اون چطوریاست. اما او در جواب نوشت: دکتره. فقط همین. هیچچیزی درمورد ظاهر یا شخصیتش نگفت، یا اینکه دوستپسرش چه دکتری است... منظورم این است که، خب، پسرک میتوانست هر نوع دکتری باشد دیگر، نه؟ درست است، میدانم منظور سایا از دکتر چیست؛ اینکه واژهٔ دکتر میتواند سرنخی برای پی بردن به تیپ شخصیتی یک نفر، یا میانبری برای توصیف او باشد، اما فقط به شیوهای محدود و کلیشهای. این باعث شد من به فکر فرو بروم: براساس شغلی که دارم، مردم درموردم چه فکری میکنند؟ آیا شخصیت یا ويژگیهای من را میتوان از روی شغلم حدس زد؟ من و سایا از دوران دبیرستان با هم دوست بودهایم. از زمانی که خانه را ترک کردم و وارد دانشگاهی در توکیو شدم با هم در تماس هستیم. هرازگاهی به من پیام میدهد. داستان اینکه چطور با دوستپسر جدیدش در یک مهمانی آشنا شده بود، تکهتکه روی صفحهنمایش آبی کمرنگ گوشیام ظاهر میشد. سپس نوشت: حالت چطوره؟ من با همان انگشتم که روی صفحهنمایش قرار داشت، حرف ب را تایپ کردم پیشگوی متنِ گوشی واژهٔ بینظیر را پیشنهاد داد، من هم روی همان واژه ضربه زدم و گزینهٔ ارسال را لمس کردم. چیزی که درواقع خودم میخواستم در جواب سایا بنویسم، واژهٔ بیحال بود.»
«طبق قانون مجموعه، کارکنان رسمی بعد از اینکه استخدام شرکت میشوند باید یک دورهٔ سهساله را در یکی از شعب فروشگاه خدماترسانی کنند، بعد از آن، پس از اینکه تجربهٔ فروشندگی کسب کردند، میتوانند برای انتقال به دفتر مرکزی درخواست بدهند و در بخشهایی مانند امور عمومی، منابع انسانی، بهبود و توسعهٔ محصولات مشغول به کار شوند یا به سِمت مأمور خرید یا مسئول تشریفات تغییر وضعیت بدهند. اغلب این شغلها مناسب من است، اما این را هم شنیدهام که معمولاً شانس اینکه با درخواست انتقال کسی موافقت کنند خیلی پایین است. درواقعبینانهترین شرایط ممکن، احتمال دارد تبدیل به رئيس بخش بشوم؛ کسی مثل همین رئيس بیانگیزهٔ خودمان. آقای اوشیما سیوپنج سال دارد و از پنج سال گذشته تابهحال همین سمت را داشته است. وقتی به او نگاه میکنم، احساسی به من میگوید: حالا هرچقدر هم که تلاش کنم پُرِ پُرش بتوانم خودم را به او برسانم. مطمئناً در شغلم ترفیع خواهم گرفت، اما کارم تغییری نخواهد کرد. تنها چیزی که متفاوت خواهد بود بار مسئولیتهایی است که رفتهرفته اینجا باید به دوش بکشم. یکی از آنها نظارت بر کارکنان پارهوقت است. حتی فکرش هم روح و روانم را بههم میریزد. شاید دستمزدی که آنموقع میپردازند کمی بهتر باشد، اما واقعاً احساس میکنم نمیتوانم از عهدهاش بربیایم.»
«بهطرف تابلو به راه افتادم و سرم را به اطراف چرخاندم تا اینکه... وای خدای من! چیزی نمانده بود چشمانم از حدقه بیرون بزنند. کتابدارْ زن عظیمالجثهای بود... زنی واقعاً عظیمالجثه. منظورم این نیست که چاق بود، نه، خیلی بزرگ بود. تقریباً تمام فضای L شکل بین میز و دیوارهٔ چوبی پشت را گرفته بود. پوستش بینهایت رنگپریده بود... حدس اینکه چانهاش کجا به پایان میرسید و گردنش از کجا شروع میشد تقریباً غیرممکن بود... ژاکت کشبافت پشمی گشاد و سفیدرنگی پوشیده بود و پیشبند بژرنگی را روی آن بسته بود. من را یاد خرس قطبیای میانداخت که در گوشهای کز کرده تا زمستان به پایان برسد. موهایش را پیچ داده بود و مدل دمخرگوشی آنها را بالای سرش بسته بود، یک سنجاق سر زیبای کانزاشی را هم که سه منگولهٔ گُلمانند سفید از آن آویزان بود، از میان دستهٔ موهایش عبور داده بود. سرش را پایین گرفته بود و داشت به چیزی نگاه میکرد، اما دقیقاً نمیتوانستم ببینم به چه چیزی نگاه میکند. روی اتیکت اسمی که به یقهاش نصب بود، نوشته شده بود: سایوری کوماچی. چه اسم بامزهای. کمی نزدیکتر رفتم و گلویم را صاف کردم. خانم کوماچی بدون اینکه حتی بخش دیگری از بدنش را تکان بدهد، چشمانش را در حدقه بالا آورد و به من نگاه کرد. سفیدی چشمانش خیلی زیاد بود. داشت سوزنی را در چیزی به اندازهٔ یک توپ پینگپنگ، که روی حصیری به اندازهٔ یک دستمالگردن قرار داشت، فرو میکرد. چهکار میکرد؟ طلسمی چیزی برای کسی مینوشت؟ چیزی نمانده بود بلند فریاد بزنم.»
آیا تابهحال از زندگی یکنواخت خود به ستوه آمدهاید و با خودتان فکر کردهاید کاش میشد دست به کار متفاوتی بزنید؟ یا شده از دست خودتان و زندگی ناامید شوید و فقط روزها را شب کنید؟ اگر کسی در این میان کتابی به شما پیشنهاد میداد، آیا این کتاب پیشنهادی را میخواندید؟ چه میشد اگر یک کتاب میتوانست دنیای کسالتبارمان را زیرورو کند؟ جوابِ تمام این سؤالات را شخصیتهای در کتابخانه پیدایش میکنی خواهند یافت، البته کسی که کتاب خاصی به آنها معرفی میکند یک کتابدار مرموز و عجیب به نام سایوری کماچی است که در یک کتابخانهٔ بسیار معمولی کار میکند. این رمانِ پنج شخصیت متفاوت دارد، پنج نفری که هر کدام زندگیهای متفاوتی دارند اما با قدم گذاشتن به این کتابخانه زندگیشان دگرگون میشود. با اینکه هر فصل این کتاب ربطی به فصلهای دیگر ندارد و داستان هر شخصیت در هر فصل به پایان میرسد اما کتابدار مرموز در تمام کتاب نقشی پررنگ دارد. اولین شخصیت این کتاب توموکای بیستویک ساله و فروشندهٔ یک فروشگاه است. او که شغل و کسبوکاری معمولی دارد دلش میخواهد در زندگی پیشرفت کند و دنیای بیرون را تجربه کند اما نمیداند از کجا شروع کند، بنابراین پس از ثبتنام در کلاس کامپیوتر برای پیدا کردن کتابهای کامپیوتر وارد این کتابخانه میشود اما پیشنهاد عجیبی از طرف خانم کتابدار میگیرد و کتابی که در دوران کودکی میخواند را دوباره از کتابخانه قرض میگیرد و همین زندگیاش را کاملاً تغییر میدهد. اما سؤال اصلیای که حین خواندن این رمان ذهن شما را به خود مشغول میکند این است که این کتابدار مرموز کیست؟ از کجا میداند که چه کتابی را باید به هر کسی توصیه کند و چطور با توصیههایش به دیگران کمک میکند.
• کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی اولین رمانِ ساتوشی یاگیساوا نویسندهٔ ژاپنی است. این کتاب داستانی از روابط عاشقانه و خانوادگی، زندگی جدید و زن جوانی است که همهچیزش را از دست داده اما به جایش خود و هدفش را در یک کتابفروشی پیدا میکند.
• کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود اثر تویشکازو کاواگوچی نویسنده و نمایشنامهنویس ژاپنی است. این رمان داستان کافهای است که میتوانید پیش از آنکه قهوهتان سرد شود به گذشته سفر کنید. داستان اصلی دربارهٔ چهار شخصیت است که پس از سفارش قهوه در این کافه به گذشته سفر میکنند و با زندگی گذشتهشان دوباره روبهرو میشوند اما درواقع هیچچیز را نمیتوانند تغییر دهند.
• گربهای که کتابها را نجات داد اثر سوسوکه ناتسوکاوا نویسندهٔ ژاپنی است. این کتاب در ژانر فانتزی و رئالیسم جادویی نوشته شده و داستان پسری است که یک کتابفروشی را از پدربزرگش به ارث میبرد و زمانی که میخواهد کتابفروشی را که در شرف تعطیل شدن است نجات بدهد، با گربهای جادویی روبهرو میشود که به او کمک میکند این کار را بهدرستی به سرانجام برساند.
• کتاب آخرین کتابفروشی لندن اثر مدلین مارتین نویسندهٔ رمانهای تاریخی-عاشقانه است. داستان این کتاب در خلال جنگ جهانی دوم و بمباران هوایی میگذرد و نویسنده از یک کتابفروشی میگوید که در این هیاهو و جنگ سرپا مانده و امید بیپناهان میشود.
• کتابفروشی نویسندگان فقید اثر لیام کالانان رماننویس و استاد دانشگاهِ آمریکایی است. این کتاب داستان زندگی مردی گمشده است که همسر و فرزندانش سرنخهایی از او را در کتابها و فیلمهای مختلف پیدا میکنند، یکی پس از دیگری این سرنخها را دنبال میکنند تا از پاریس سردر میآورند و در خلال این جستوجوها به ماجراهای مختلفی میرسند.
• فهرست کتاب اثر سارا نیشا آدامز نویسندهٔ انگلیسی است. این کتاب داستان دختر نوجوانی به نام آلیشا است که از روی ناچاری تصمیم میگیرد تعطیلات تابستان را در یک کتابخانه کار کند. او اصلاً به سکوت علاقهای ندارد و حتی میتوان گفت از آن متنفر است. اما حین کار فهرستی لابهلای کتابها پیدا میکند و نام کتابهایی را میبیند که اصلاً تا حالا به گوشش نخورده بود و چون از کار در کتابخانه خسته شده تصمیم میگیرد شروع به خواندن کتابهای پیشنهادی این فهرست کند.
• کتاب کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ نویسندهٔ انگلیسی است. این کتاب حالوهوای روانشناسانه دارد و نویسنده در خلال یک داستان شما را به مقابله با افسردگی تشویق میکند. این کتاب داستان دختری به نام نورا است که پس از خودکشی، خود را در کتابخانهای میان زندگی و مرگ مییابد و حالا میتواند در این کتابخانه با زندگیهای جایگزین بسیارش رویارو شود.
میچیکو آئویاما در سال 1970 در استان آیچی، هونشوی ژاپن به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلاتش او گزارشگر یک روزنامهٔ ژاپنی مستقر در سیدنی شد و پس از مدتی به توکیو بازگشت و بهعنوان سردبیر مجله مشغول به کار شد. اولین کتابش «در کتابخانه پیدایش میکنی» برندهٔ جایزهٔ کتابفروشان ژاپن و همچنین پرفروشترین کتاب این کشور شد. این کتاب به بیش از بیست زبان زندهٔ دنیا ترجمه شد. آئویاما هماکنون در یوکوهامای ژاپن زندگی میکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.