دزدکی از مارگیری مار برد ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد وارهید آن مارگیر از زخم مار مار کشت آن دزد او را زار زار مارگیرش دید پس بشناختش گفت از جان مار من پرداختش در دعا میخواستی جانم از او کش بیابم مار بستانم از او شکر حق را کان دعا مردود شد من زیان پنداشتم آن سود شد بس دعاها کان زیان است و هلاک وز کرم مینشنود یزدان پاک
بسیار ارزشمند و نفیس.شش دفتر کامل مثنوی
عالی👌