چنار دالبتی

چنار دالبتی

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
37

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب چنار دالبتی

خاله سرش را به گوش مادر گذاشت و تند تند حرف‌هایی زد كه چهره مادر كبود شد. بعد مادر گفت:«مگر معتمدی چه‌كار كرده؟ این‌ها كه پدرش را سوزاندند. كارخانه‌اش را گرفتند. خانه‌نشینش كردند. اگر كسی نداند، تو یكی بهتر از هر كس می‌دانی...» مریم و ناهید داشتند با هم بگو مگو می‌كردند. بعد ناهید بلند گفت:«راستی مامان! مگر رضا نگفت بهرام رفته چریك شده؟» صورت صوفی داغ شد. مادر سرش را بالا گرفت:«عفت! این دخترت چه می‌گوید؟» چشمانش داشت از حدقه بیرون می‌زد. خاله گفت:«باز تو نسنجیده تخ كردی؟» رو كرد به مادر و گفت:«كتره‌ای یك زری می‌زند.» و چنان نگاهی به ناهید انداخت كه ناهید از جا بلند شد.

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی