نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مرکز منتشر کرد: کاروانسراها همه سر پا وسالم اما خالی و متروک یک نفر آدمیزاد هم دور و بر این کاروانسراها نمی دیدی.حتا درخت هایی که توی حیاط این کاروانسراها بود خشکیده بود و حوض ها و برکه ها هم همه خشک و خالی و بی آب.اما جلوی هر کاروانسرایی یک گله سگ و سیاه ولو بودند که همین که صدای ماشین به گوششان میخورد شروع میکردند به واق واق کردن و همین که ماشین میرسید به کاروانسرا و داشت از جلوی کاروانسرا رد میشد،می دویدند دنبال ماشین و صدای واق واق کردنشان تا یکی دو فرسخ دنبال ماشین می آمد و از آن به بعد هم توی گوش مسافرها بود تا ماشین برسد به کاروانسرای بعدی و سگهای بعدی و صدای واق واق کردنشان. بهشت و دوزخ داستانی است مستند وبر اساس یک مقطع کوتاه از زندگی دکتر محمد مصدق از تیرماه تا ?ذر ماه 1319،او که سالهاست گوشه نشینی اختیار کرده و از سیاست کناره گرفته است و بیشتر اوقات خودش را در احمد آباد سپری میکند،ناگهان مورد سو ظن حکومت قرار میگیرد.بازداشت میشود و دوازده روز بعد او را با اتومبیل خودش به مشهد و از آنجا به بیرجند میفرستند.خدیجه،دختر نوجوان دکتر محمد مصدق کهع در لحظاتی که او را به زور سوار اتومبیل میکنند شاهد ماجرا بوده است،بر اثر مشاهده ی رفتار توهین آمیز مامورین با پدرش به شدت متاثر و پس از تبعید او دچار اختلال روانی میشود-عارضه ای که تا بعد از پایان دوره ی تبعید و بازگشت او به احمد آباد هم ادامه دارد. فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
اعتصاب غذا را زندانی های زندان قصر باب کردند. همین دو سال پیش بود که یک عده ای از زندانی های زندان قصر همگی با هم تصمیم گرفتند غذا نخورند و اون قدر نخورند تا بمیرند. اما بعد از سه روز آژانا ریختند توی زندان و با باتوم افتادند به جونشون به زور باتوم غذا توی حلقشون کردند و از مرگ نجاتشان دادند.