نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مجید منتشر کرد:
«آزا» ی شانزده ساله هیچ وقت قصد دنبال کردن راز «راسل پیکت» بیلیونر را نداشت، ولی پای جایزهای صد هزار دلاری در میان است و بهترین و نترس ترین دوستش، دیزی، مشتاق تحقیق در این باره است، که آن ها را از پسر راسل پیکت، دیویس، جدا کرده است.
«آزا» سعی خود را میکند. سعی میکند دختر خوبی، دوست خوبی، دانش آموز خوبی و شاید حتا کارآگاه خوبی باشد، این در حای است که «آزا» درون مارپیچ تنگ شونده ی افمار خودش زندگی میکند و... .
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب لاکپشت رو لاکپشت از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب لاکپشت رو لاکپشت از سایت آمازون امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
• پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز در ردۀ کتابهای نوجوانان و جوانان
• بهترین رمان نوجوانان و جوانان سال 2017 به انتخاب کاربران گودریدز
جان گرین نویسندۀ معروفی است که آثاری همچون «در جستوجوی آلاسکا» و «نحسی ستارگان بخت ما» را نوشته است. او این بار با داستانی متفاوت از عشق، انعطافپذیری و قدرت دوستی بازگشته است. رمان لاکپشت رو لاکپشت که پنجمین رمان گرین است در سال 2017 منتشر شد و به مدت 15 هفته در صدر فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفت و 62 هفته در این فهرست باقی ماند.
«لاکپشت رو لاکپشت کتابی غافلگیرکننده و تکاندهنده است، آنقدر که انگار شما را از قید هر چیزی رها میکند.» - نیویورک تایمز
«لاکپشت رو لاکپشت داستانی لطیف دربارۀ یادگیری و مقابله با زمانی است که انگار دنیا از کنترلمان خارج میشود.» - مجلۀ پیپل
«لاکپشت رو لاکپشت داستانی قدرتمند برای نوجوانان و بزرگسالان دربارۀ اضطراب، عشق و دوستی است.» - لوسآنجلس تایمز
«این رمان گرین را میتوان به مراتب دشوارترین رمان او دانست که در عین حال شگفتانگیزترین رمان او نیز هست... این کتاب آنقدر تکاندهنده و واقعی است که شما را حیرتزده میکند. حتماً لازم نیست بیماری خاصی داشته باشید تا بتوانید با شخصیت اصلی همذاتپنداری کنید، فقط کافی است که انسان باشید.» - جنیفر سینیور، نیویورک تایمز
کتاب لاکپشت رو لاکپشت به دلیل داشتن عناصر خاصی در بسیاری مواقع شما را متعجب خواهد کرد، شکستن دیوار چهارم یا صحبت کردن با مخاطب به شکل مستقیم فقط یکی از آنها است.
«زمانی که اولینبار فهمیدم ممکنه خیالی باشم، روزای هفته رو توی مؤسسهای در شمال ایندیاناپلیس به نام دبیرستان وایت ریوِر سپری میکردم که هزینههای آن از طریق عموم مردم تأمین میشد، جایی که با نیروهای خیلی بزرگتر از خودم، که حتا نمیتونستم شناساییشون کنم، در زمان مشخصی ناهار میخوردم؛ بین 12:37 تا 1:14 ظهر. اگه اون نیروها زمان ناهار دیگهای برای من مشخص کرده بودن، یا اگه بچههای سر میز ناهار که کمک میکردن سرنوشت من رقم بخوره، موضوع دیگهای برای حرفزدن در اون روز سپتامبر انتخاب میکردن، پایان یا حداقل وسط داستانِ من یه جور دیگه میشد. ولی من داشتم میفهمیدم که زندگی یه داستانه که دهن به دهن نقل میشه، نه داستانی که خودت تعریف میکنی. البته شما وانمود میکنین نویسنده خودتون هستید. مجبورید. وقتی اون زنگ یکنواخت سال 12:37 از اون بالا به صدا در مییاد، فکر میکنین من الان تصمیم دارم برم ناهار بخورم. ولی راستش این زنگه که این تصمیم رو براتون میگیره. فکر میکنین نقاشید، ولی در واقع شما بوم نقاشی هستید. هزاران صداداشتن توی سلف سرِ هم داد میزدن، پس فقط صدا مییومد، اون صدای برخورد رودخونه به صخرهها و تا من نشستم زیر سیلندرهای فلورسانس که نور مصنوعی رو به طرز ناجوری پخش میکردن، فکر کردم چطور ما همه اعتقاد داریم قهرمان یه داستان حماسی شخصی هستیم؛ اون هم در حالیکه در اصل، ما ارگانهای شبیه به همی هستیم که اتاق وسیع و بدون پنجرهای رو تشکیل میدیم که بوی مواد شوینده و چربی میده.»
«دیدم دیزی با چنگال به پیتزای مستطیلی و لوبیا سبز مدرسهش حملهور شد. همینجوری نگاههایی بهم مینداخت، چشماش گشاد میشد انگار میخواست بگه خُب؟ میدونستم میخواد دربارهی چیزی ازش سؤال کنم، ولی نمیدونستم چی، چون معدهم خفه نمیشد و به زور داشت من رو مینداخت توی نگرانی که نکنه یه جورایی با یه عفونت انگلی قرارداد بسته باشم. نصفه و نیمه شنیدم مایکل با دیزی از پروژهی جدید هنریش حرف میزد، تو پروژهش از فوتوشاپ استفاده میکرد تا صورت صد نفر آدم به اسم مایکل رو روی هم بذاره و همهی اون صورتا بشن صد و یکمین مایکل جدید که ایدهی جالبی هم بود، میخواستم گوش کنم ولی سلف خیلی شلوغ بود و نمیتونستم جلوی این فکر رو بگیرم که تعادل قوای باکتریایی درون بدونم ایرادی داره یا نه. صداهای بیش از حد شکمم غیرعادیان، ولی بیسابقه نیستن و نشوندهندهی ابتلا به باکتری کِلستریدیوم دیفسِله که میتونه کشنده باشه. گوشیم رو در آوردم و «زیستبوم میکروبی انسان» رو سرچ کردم تا باز معرفی تریلیونها ریزجاندار رو، که الان توی بدنم هستم، توی ویکیپدیا بخونم. زدم روی مقالهای دربارهی کاف دیف و تا جایی که نوشته اکثر عفونتهای مربوط به کاف دیف توی بیمارستانها اتفاق میافتن، پایین اومدم.»
«اون تویوتا شونزده ساله بود. تویوتا کَرولا با رنگ سبز یشمی و موتوری که صدایی داشت با ریتم مداوم مثل صدای ضربان قلب معصوم متالیکش. هرولد ماشین بابام بود؛ راستش، بابا اسمش رو هرولد گذاشته بود. مامان هیچوقت نفروختش، پست هشت سال توی گاراژ موند تا تولد شونزده سالگی من شد. راه انداختن موتور هرولد بعد از اون همه مدت، همۀ اون چهارصد دلاری رو که در طول زندگیم پسانداز کرده بودم ازم گرفت؛ همۀ پول تو جیبیم، باقی پول خُردی که مامان وقتی من رو میفرستاد توی خیابون تا چیزی از فروشگاه بخرم، پول کارتابستانی توی مترو و کادوهای کریسمس از پدر و مادربزرگهام. از یه نظر، هرولد دسترنج تمام وجودم بود؛ حداقل از نظر مالی. عاشقش بودم. خوابش رو خیلی دیده بودم. یه صندوق عقب فوقالعاده جادار داشت، یه فرمون بزرگ سفید سفارشی، و یه صندلی عقب پوشیده از چرم به رنگ بژ عقیقی. با نجابت و وقار یه استاد بودایی مکتب ذِن که میدونست شتاب توی هیچ کاری جایز نیست سرعت میگرفت، و ترمزش مثل آهنگ ماشین فلزی ناله میکرد و من عاشقش بودم.»
پس از غیبتی طولانی، جان گرین با شخصیترین رمانش یعنی لاکپشت رو لاکپشت بازگشته است. او این رمان را دربارۀ اختلال روانی خود نوشته است. گرین از اختلال وسواس یا OCD رنج میبرد که نوعی بیماری روانی است و دو زیرمجموعۀ فکری و عملی دارد. کتاب حاضر را چنین شخصی نوشته است. برای درک بهتر داستان این کتاب باید بدانید در حالت اول، افکار، ایدهها و انگیزههای ناخواستهای بهصورت مکرر به وجود میآیند و مرتب به ذهن فرد خطور میکنند. در حالت دوم، فرد برای کنترل وسواس فکری مجبور به انجام کارهایی میشود. برخی افراد از رفتاری ثابت، انعطافپذیر و سامانیافته برخوردارند و برخی دیگر، رفتار بسیار پیچیدهای دارند که دائم در حال تغییر است. داستان کتاب لاکپشت رو لاکپشت دربارۀ دختری شانزدهساله به نام آزا هولمز است. یک دانشآموز دبیرستانی آمریکایی که مانند نویسنده به اختلال وسواس و اضطراب مبتلا است و داستان حولمحور جستوجوی این شخصیت به دنبال یک میلیاردر فراری میچرخد که از قضا پدر همسایهشان است. او سوگوار از دستدادن پدر خودش است که رابطهای بین او و پسر این میلیاردر شکل میگیرد. در ادامه جان گرین به بررسی رابطۀ آزا و بهترین دوستش دیزی نیز میپردازد.
آزا هولمز یک دانشآموز شانزدهسالۀ دبیرستانی است که در ایندیاناپولیس زندگی میکند و با اختلال وسواس دستوپنجه نرم میکند که اغلب بهصورت ترس از میکروبیوم انسانی ظاهر میشود. او دائماً نگران عفونت و ابتلا به بیماریهای مختلف است. در سرتاسر کتاب، آزا را دو دوست صمیمیاش همراهی میکنند: مایشال ترنر هنرمندی مشتاق و بهترین دوستش دیزی که داستانهای فنفیکشن برای جنگ ستارگان مینویسد. یک روز در مدرسه دیزی متوجه میشود که راسل پیکت، یک میلیاردر که در صنعت ساختمانسازی فعالیت دارد و پدر یکی از دوستان قدیمی آزا به نام دیوید پیکت است، در پی تحقیقات جُرم شرکتی ناپدید شده است. همسر راسل سالها قبل مرده است بنابراین با ناپدیدشدن راسل، دیویس و برادر کوچکترش بدون سرپرست میمانند. دیزی که با جایزۀ صدهزار دلاری برای پیدا کردن راسل پیکت حسابی وسوسه شده است، آزا را در جستوجوی این میلیاردر گمشده به دنبال خود میکشاند. حالا آزا که همیشه سعی داشت دختر خوب و دانشآموز خوبی باشد سعی میکند کارآگاه خوبی نیز باشد و با اختلال وسواس و اضطرابش نیز مبارزه کند.
• این کتاب با عنوان زمین بر پشت لاکپشتها و تا چشم کار میکند لاکپشت نیز منتشر شده است.
• در سال 2017 گرین اعلام کرد که یک فیلم با اقتباس از این رمان ساخته خواهد شد. فیلمبرداری این فیلم در سال 2022 شروع شد ولی تاریخ اکران آن هنوز مشخص نیست.
• کتاب در جستجوی آلاسکا اثر جان گرین نویسندۀ آمریکایی است. نویسنده این کتاب را بر اساس دوران نوجوانی خودش نوشته است. این کتاب داستان پسری به نام مایلز هالتر «پاج» است که برای یافتن معنای «شاید بزرگ» به مدرسۀ شبانهروزی در آلاسکا میرود اما در آنجا با دختری به نام آلاسکا آشنا میشود و پس از مرگ آلاسکا همهچیز برایش تغییر میکند.
• نحسی ستارههای بخت ما اثر دیگری از جان گرین نویسندۀ آمریکایی است. او در این کتاب داستان زندگی دختری به نام هیزل لکنستر را روایت کرده است که از زندگی هیچ سهمی جز یک بیماری لاعلاج نبرده است و با اینکه یک معجزۀ درمانی چند سال زمان برای او خریده است، ولی در نهایت او میداند که از سرطان خواهد مُرد و با این موضوع کنار آمده است. اما با ورود ناگهانی آگوستوس به زندگیاش همه چیز برای هیزل تغییر میکند.
• کتاب به امید دل بستم رمانی عاشقانه اثر لو آندریا کالوئرت نویسندهٔ آمریکایی است که با نام مستعار لنکالی رمانهایش را منتشر میکند. این کتاب داستان زندگی نوجوانانی است که بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری هستند و برای تفریح شروع به دزدی از فروشگاههای بیمارستان میکنند.
جان مایکل گرین در سال 1977 به دنیا آمد. گرین نویسندۀ آمریکایی، ویدیو بلاگر، آموزگار و پادکستر است. هنگام نوجوانی خانوادهاش به جاهای مختلفی از جمله میشیگان، بیرمنگام، آلاباما و فلوریدا نقلمکان کردند. تحصیلاتش در مدرسۀ راهنمایی لیک هایلند فلوریدا الهامبخش نوشتن رمان در جست و جوی آلاسکا شد. اولین کتاب جان گرین در جست و جوی آلاسکا است. چند کتاب بعدی جان گرین نیز در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز جای گرفت. محبوبترین رمان جان گرین «نحسی ستارههای بخت ما» بود که اقتباس سینمایی از این کتاب نیز رتبۀ اول فروش را تصاحب کرد و با تحسین منتقدان روبرو شد. در سال 2014 گرین در فهرست 100 نفر از تأثیرگذارترین افراد جهان مجلۀ تایم قرار گرفت. او تاکنون هشت بار نامزد دریافت جوایز مختلف ادبی معتبر شده و هفت بار این جوایز را به خانه برده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.