مروارید

مروارید

(1)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
185

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب مروارید

البته بنفشه هم این رو به خوبی می‌فهمید اما آن‌قدر رفتار من با خواهرم سنجیده و قابل احترام بود که هیچ‌گاه نخواستم و نگذاشتم او ذره‌ای به محبت بی‌حد و حصر پدرم نسبت به من حسادت ورزد. با همین فکر و خیال‌ها به خواب رفتم. صبح با صدای خاله شوکت از خواب بیدار شدم فکر کردم مدرسه‌ام دیر شده. یک سیلی توی صورتم زدم، بعد که فهمیدم جمعه است. چه‌قدر خوش‌حال شدم. مقابل میز آرایشی ایستادم، موهایم را مرتب، لباس خوابم را عوض کردم و لباس مرتبی پوشیدم. شلوار فیروزه‌ای رنگ با بلوز سفیدی که یک ماه پیش پدرم از فرنگ برایم سوغاتی آورده بود به تن کردم وقتی از پله‌ها پایین اومدم و مادر و آقاجون و بقیه‌ی اهل و عیال را داخل سالن پذیرایی دیدم که گرد هم بر روی مبلمان استیل خاتم‌کاری شده، نشسته و در مورد عمه اکرم صحبت می‌کنند، کمی شرمنده شدم. شرمنده از این که همه صبحانه خورده و مشغول صحبت، اما من تازه از خواب بیدار شده‌ام. با خجالت سلام کردم. همه از جمله آقاجون با مهربونی جواب سلامم را دادند. برای بوسیدن دستش به طرفش رفتم، امتناع کرد. آخر این رسم خونواده‌ی خوش‌نیاز بود، فرزندی که از همه دیرتر از خواب بیدار می‌شد برای ادای عذرخواهی باید دست مهم‌ترین فرد خونواده رو می‌بوسید. خاله شوکت مرا در آغوش فشرد و موهایم را نوازش کرد. شهربانو خانم هم در کنار من تعظیم کرد و مرا به صبحانه دعوت نمود. وای چه زندگی، چه دبدبه‌ای، چه کبکبه‌ای! چون آقاجون برای اتاقم سفارش تلویزیون رنگی داده بود، به من گفت: ـ دخترم زودتر صبحانه‌ات را بخور و به شهربانو نشون بده که دوست داری تلویزیون را کجا بگذاری. فقط یک جایی که پریز برق نزدیک سیمش باشه. ـ آقاجون برای اتاقم تلویزیون خریدی؟! مرسی... آخر اون موقع‌ها داشتن تلویزون رنگی جداگانه در یک اتاق مثل الآن جا نیفتاده بود. شاید باور نکنید با وجود این همه‌ی امکانات و ثروت انبوه پدری، هیچ وقت به خودم غره نشده، چون می‌دونستم نسل اندر نسل از اصالت خونوادگی برخوردار هستم و این اصالت در خون و رگ من ریشه داشت...

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی