نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات ماهین منتشر کرد:
قادر نبودم جلوی سیل اشکی که می جوشید و چکه چکه پایین می آمد، مقاومت کنم. این بار بیشتر می ترسیدم. ارشیا آخرین امید من بود. اگر بعد از رسیدن به ارث قانونی خود، مرا ترک می کرد، چه؟ اگر همچنان مرا به شکل عمه می دید، چه؟ آخر چه کسی حاضر است به محرم خود عشق بورزد؟ اگر نسبت به من احساسی نداشته باشد، چه؟ هنوز او را کاملا نیازموده بودم. نمی دانستم دقیقا نسبت به من چه حسی دارد. با هجوم این افکار، زاری هایم دوباره اوج گرفت.
ارشیا که بی طاقت شده بود، سرم را به گریبان خود فرو برد و بیخ گوشم زمزمه کرد.
من هرگز ترکت نمی کنم، تارا. بهت قول می دم، هیچوقت از این خونه نمیرم. قسم می خورم. دیگه گریه نکن. منم حالم خوب نیست. مرگ عزیز بدجوری عذابم میده. به خدا از مادرم هم بیشتر دوستش داشتم. اون واقعا برام عزیز بود.
سرم را از روی دفتر خاطرات بلند می کنم و با تعجب می کنم و با تعجب لحظاتی را به یاد می آورم که روح یا توهم ارشیا به سراغم آمده بود. چه تضادی؟ آیا ارشیا واقعیت را می گفت یا اینکه دفتر خاطرات به دروغ آمیخته است؟ اگر عزیز آنقدر مادرانه به او خدمت کرده، پس این نفرت وهم انگیز از کجا نشات گرفته است؟ یکهو صدای قدم های تند و ریزی از بالای سرم به گوش می رسد. گویی یک کودک با عجله طول انباری را با شتاب می دود و باز می گردد. دفتر را می بندم و کناری می نهم تا از جا برخیزم. وحشتی دوباره بر من چنگ انداخته. با نگاهی خیره به سقف، باز همان صدای مخملی و دلنشین داخل گوش هایم می پیچد.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.