در اسارت چشمان تو

(0)

950,000ریال

855,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
187

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب در اسارت چشمان تو

انتشارات اشراقی منتشر کرد:
همین یک ساعت پیش بود که خانم رحیمی تماس گرفته و آدرس محضر را داده بود و حالا پری در حال آماده شدن بود. نگاه دیگری به روسری ها انداخت. دست برد و شال سفید رنگی را از میانشان جدا کرد. مگر نه این که رنگ سفید نشانه سپید بختی بود و نماد عروس؟! او هم که مقام عروس را داشت. آن هم عجب عروسی..... بدون داماد.
قرار بود صیغه به صورت غیابی خوانده شود و پری فقط بله را بگوید. این بار پوزخندی روی لبش نشست. شال را روی موهای نیمه مشکی اش کشید و از اتاق خارج شد. آیدا از همان دیروز کیفش کوک بود و کبکش خروس می خواند. می گفت خانواده ی عرفان با دیدن خانه و زندگی عطا، رفتارشان صد و هشتاد درجه فرق کرده و حالا بیشتر احترامش می کنند. البته که این خوشحالی دخترک بی ارتباط با خوش رفتاری دیروز شهره هم نبود. از وقتی به خانه بازگشته بود از حسن رفتار شهره تعریف می کرد برای پری و شیدا و پری انگشت به دهان فقط نظاره گر بود و به این باور رسیده بود که شهره تعادل رفتاری ندارد. آیدا هنوز داشت برای شیدا از سفرهای که شهره با سلیقه و دست و دلبازی برایشان پهن کرده بود، می گفت که پری حاضر و آماده از اتاق خارج شد.
-کجا مامان؟
شیدا بود که با کلافگی مشهودی پرسید. از دیروز داشت به حرف های تکراری آیدا گوش می داد و حالا اعتراضش را با این بی توجهی نشان می داد. پری چادرش را روی سر مرتب کردی
-دارم میرم دنبال یه کاری که اگه خدا بخواد و خوب پیش بره، به زودی همه ی مشکلات مالی مون حل می شه و دیگه نیازی نیست آیدا خانم به خاطر پول هی تعریف و تمجید ببنده به ناف شهره جونش.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی