فکر میکردم که آدمها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند، میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و ببرند...
نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر مرکز منتشر کرد: امشب همان شب شیوا .حالا می فهمم آن روز از آمدن چنین شبی واهمه داشتی و من آن را به خونسردی و بی اعتنایی ات نسبت می دادم. همیشه فکر می کردم آمادگی روبه رو شدن با واقعیت را داری .می گفتی اگر نادیده اش بگیری باید تاوان بدهی.روی حرفت با من بود.نمی توانستم واقع بین باشم .خیالاتی بودم. هنوز به دوروغ بودن چیزی که پیش آمده بود امید داشتم .هر لحظه ممکن بود مهرداد پیدایش بشود و بگوید همه چیز یک شوخی بود.یک شوخی بامزه. فروشگاه اینترنتی 30بوک
فکر میکردم که آدمها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند، میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و ببرند...
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
نوع روایت و تعلیقی که در داستان بود رو دوست داشتم. رمان حکایت عشقهای ناتمام سه زن شعله، شیوا و فروغ هست. نوع روایت و گره ای که در داستان هست طوریه که خواننده مشتاق میشه تا انتها کتاب رو ادامه بده.