یک روز با او از پارسایی سخن گفته بود که پوست تنش ترکیده بود و از آن کرم می ریخت و وقتی کرمی از زخمهای او بر زمین می افتاد پارسا خم می شد و آن کرم را با احتیاط تمام از زمین برمیداشت و دوباره آن را بر زخم میگذاشت و میگفت «بخور برادر بخور آن قدر از گوشتم بخور تا روحم نمایان شود.
اگر قلب آدمی از عشق یا از خشم لبریز نشود، تو این را بدان که هیچ کاری در این دنیا صورت نمی گیرد.
کلا کارای کازانتزاکیس خوندنی هستن این کتاب داستان جدیدی داره از مراسم تعزیهی مسیح که توی روحیهی بازیگرای این تعزیه خیلی تاثیر میذاره و اتفاقای گوشه و کنارشم خیلی خوبن