

خواهران کوچک ایلوریا و مرد کت شلوار مشکی
انتشارات افراز منتشر کرد:
مجموعه ي برج تاريک به اين صورت آغاز مي شود که رولند اهل گيلياد، آخرين هفت تير کش شريف دنيايي خسته و به گونه اي شگرف، تغيير يافته در جهت منفي، در پي جادوگري سياه پوش است. مدت هاست که رولند به دنبال والتر است. در قسمت اول اين مجموعه، او سرانجام به والتر مي رسد. هرچند ماجراي اين داستان-خواهران کوچک ايلوريا-زماني اتفاق مي افتد که رولند هنوز در پي يافتن رد و اثري از والتر است...
روزي از روزها داشتم با يکي از دوستانم صحبت مي کردم، او در بين حرف هايش به اين نکته اشاره کرد که پدربزرگش اعتقاد داشته-کاملا ايمان داشته، ايماني راسخ-که با چشم هاي خودش شيطان را در جنگل ديده، سال ها پيش، اوايل قرن بيستم ميلادي. پدربزرگ دوستم گفته بود، شيطان قدم زنان از داخل جنگل بيرون آمده، و درست مثل آدمي معمولي شروع کرده بوده به صحبت کردن با او. پدربزرگ که خودش را از تک و تا نينداخته و خم به ابرو نياورده بوده، متوجه مي شود، مردي که از جنگل بيرون آمده، جفتي چشم سرخ درخشان و شعله ور دارد، و بويي شبيه بوي گوگرد نيز ازش به مشام مي رسيده. پدربزرگ دوستم خودش را متقاعد مي کند که اگر شيطان بو ببرد که پدربزرگ حقيقت را فهميده، و از قضيه ي شيطان بودن او آگاه شده، درجا مي کشدش، بنابراين تصميم مي گيرد، وانمود کند که اوضاع روبه راه است و متوجه هيچ چيزي نشده، و به اين صورت خيلي عادي مدتي با شيطان حرف مي زند، تا اين که بالاخره مي تواند، فلنگ را ببندد و برود. براي نوشتن داستان مرد کت و شلوار مشکي از خاطره ي دوستم الهام گرفتم...
فروشگاه اينترنتي 30 بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













